انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

بوی بهار

یکی دو روز دیگر از پگاه

چو چشم باز می کنی

زمانه زیر و رو

زمینه پرنگار می شود

زمین شکاف می خورد

به دشت سبزه می زند

هر آنچه مانده بود زیر خاک

هر آنچه خفته بود زیر برف

جوان و شسته رفته آشکار می شود

  ادامه مطلب ...

مثل چشمان یک منتظر

گاهی باید دنبال بهانه ای بود تا بنویسیم برای دوستان قدیمی ، دوستان روزهای سخت ، دوستان غم و شادی

گاهی باید نوشت از پس دیوارهای بلندی که تورا محصور کرده است....

از کنج این دیوارها نگاه به ماه می افتد دل می گیرد و می گویی:

ماه را می بینی !؟

به چشمان تو می ماند

پر از شوق دیدار    ادامه مطلب ...

با شما هستم...

آهای...

با شما هستم...

شما که سرنخِ بادبادک‌های تان را

در غبارِ آرزوهای گمشده رها کرده‌اید

من شیطان را در کِسوتی زخم خورده دیدم

که از دستِ دسیسه های دستِ اولِ آدم

سینه خیز به سوی خدا می رفت  ادامه مطلب ...