انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

ورزش و امکانات

مدتها بود که چیزی ننوشته بودم ، فکر می کنم دو ماهی شده که بخاطر مشکلاتی که دوستان در جریانش هستن مطلبی ننوشتم ، بهر حال با اینکه خلف وعده کردم و قسمتهایی از بخشهای داستانی سایت مثل کتاب زندگی رو مدتیه ادامه ندادم ولی سعی می کنم که کم کم اون روال رو از سر بگیرم و ان شاا... جبران کنم.

امروز چند روزیه که مهمان دوستان سیرجانی ام ، برای تدریس دو دوره راهبری دستگها های معدنی با چهار گروه مختلف یعنی حدود شصت نفر تا حالا کلاس برگزار کردم . به رسم اساتید و برای ایجاد صمیمیت معمولا من کلاسم رو با معرفی مختصر خودم شروع می کنم بعد هم از دوستان می خواهم که خودشون رو با مشخصات کامل مثل سال تولد آخرین مدرک تحصیلی ، ورزش مورد علاقه ، سابقه کار و ... معرفی کنن .

کلاس امروز من حدود 15 نفر فراگیر داشت از تک تکشون در مورد ورزش سوال کردم با اینکه فقط یه نفر متولد 55 داشتن و بقیه همه دهه شصتی بودن ولی متاسفانه هیچکدوم اهل ورزش نبودن چهره ها رو که نگاه می کردی جوون متولد شصت و هشت ، سی و چند ساله به نظر می اومد.

خیلی متاسف شدم که چقدر مشغله ذهنی برای این جوانها وجود داره که با اینکه نصف ماه روز کارن و نصف دیگه ماه بخاطر شبکاری خونه هستن و فرصت دارن ولی حتی یکبار در ماه هم ورزش از پیاده روی و والیبال گرفته تا شنا و ... برای سلامتی خودشون هم که شده انجام نمی دن .

گذشت و کلاس تموم شد داشتم به سمت هتل برمی گشتم که یه صحنه ناب دیدم که کل افکار منو به هم ریخت . 

ادامه مطلب ...

سهیل چینی

ساعت شش غروب روز چهارم بهمن ماه از معدن گل گهر به هتل محل اقامت در مهیاشهر سیرجان برگشتم در حین ورود صحنه ی عجیبی ذهنم رو به خودش مشغول کرد ، پسری با چهره ای که نشان می داد متعلق به شرق آسیاست کنار میز پذیرش هتل ( رسیپشن ) ایستاده بود.

بنظرم اومد که خانوم و آقایی که پشت میز پذیرش نشسته بودن در حال تمسخر این جوان هستن ، جلو رفتم ، دیدم اون خانوم به جوان می گفت : خوفی ، خوفی ....

اون جوان هم لبخندی به لب داشت و آروم می خندید و تکرار می کرد : خوفی ، خوفی

تا من کلمه ی اولCan you speak English?  رو گفتم دو نفر پشت میز شروع به خندیدن کردن ، خانوم با لهجه سیرجانی گفت : بابا فارسی صحبت کن ، فارسی رو عین زبون مادری بلده! در این فکر بودم که احتمالا این جوان افغانیه ! که آقای جوان جلو آمد و پرسید معنی خوفی چیه ؟ پرسیدم اسمت چیه؟ گفت : چاو مامیویی بودم ، آلان هم سهیل مامیویی هستم ، پرسیدم اهل کجایی؟ گفت: چین ، پرسید : شما مال کجایی؟ گفتم : نگو مال کجا ، مال کلمه خوبی نیست بگو اهل کجایی یا بچه کجایی.

معنی کلمه خوفی رو که بعضی از سیرجانی ها به جای خوبی بکار می برن براش توضیح دادم . خسته شده بودم ، رفتم و روی مبل لابی نشستم ، سهیل که حال با من احساس راحتی می کرد ، اومد و کنار من نشست.

ادامه مطلب ...

چیزی بالاتر از محرومیت ۳

 بدلیل آزرده شدن خاطر تعدادی از دوستانم قصد داشتم این مطلب رو ادامه ندم ولی بهر حال اون انسانها هم متعلق به همین سرزمین هستن و این واقعیتهایی است که در جامعه امروزی و قرن بیست و یکمی ما جریان داره ، بنابراین همه مردم حق دارن بدونن حتی اگه بخاطر حس زیبای ایرانی بودن کمی ناراحت بشن پس خواهش می کنم بخاطر نوشتن آخرین قسمت این مطلب بر من خرده نگیرین . 

.

ادامه  چیزی بالاتر از محرومیت ۲ 

.

  من طی یک سال بیش از ده بار به مناطق جنوبی استانهای کرمان و سیستان سفر کردم و هر بار با خاطراتی تلخ این مناطق رو ترک کردم ، خاطراتی تلخ بخاطر محرومیت و فقر فوق مطلقی که در این مناطق جولان می داد .

 

در یکی از این سفرها اواخر بهار سال 86 از منطقه اسلام آباد کهنوج ( شاه آباد ) به سمت بمپور ایرانشهر راهی شدیم باز هم در مسیر به انواع و اقسام روستاهای کپری برخورد کردیم  هر چند در این مسیر چند روستای دارای ساختمان هم دیدم. 

 

در یکی از این روستاهای کپری صحنه ی عجیبی ذهنم رو مشغول کرد چون ساعات کار بدلیل گرمای هوا از 5 صبح تا یازده قبل از ظهر بود ما ساعت 5:30 صبح به سمت یکی از کارگاه های فعال خط لوله گاز حرکت کردیم  حدود ساعت 6 صبح وقتی از روستای کپری ده ، پانزده خانواری کوچکی نزدیک زهکلوت عبور می کردیم دیدم جمعیتی حدودا بیست نفر زن و مرد دور ساختمان دو کلاسه مدرسه روستا نشسته بودن ، ساختمانی کوچک با دو اتاق که ارتفاعی بیشتر از سه متر نداشت . هیچکدوم دانش آموز به نظر نمی اومدن  من داشتم توی ذهنم این قضیه رو تجزیه و تحلیل می کردم که احتمالا راننده محلی ما متوجه شد . پرسید می دونی اینا چرا نشستن پای این مدرسه . بلافاصله جواب دادم : نه ، هر چی فکر می کنم به نتیجه ای نمی رسم . گفت

ادامه مطلب ...