انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

لێ یارێ (Lê Yarê)


در تاریک و روشن سحر بیستمین روز آبانماه سال ۱۲۸۴ شمسی، سیزدهمین روز از ماه رمضان ، گروهی از ترکمانان غارتگر مسلح که بر اثر کینه دیرینه ی خوانین ایل شادلو با ایل زعفرانلوی قوچان به غارت و کشتار ترغیب شده بودند، به چادرگاه ایل کرمانج باچوانلو قوچان (باشکانلو یا باشقانلو) در حوالی جنگاه شیروان شبیخون زدند و با کشتن مردان و آتش زدن چادرها حدود ۶۳ نفر زن و دختر جوان و نوجوان از آنان در بند کرده و به اسارت برند. این حادثه آنچنان وحشتناک و غم انگیز بود که علاوه بر ایران در بسیاری از روزنامه های خارج از کشور نیز انتشار یافت.


بعد ها چند نفر معدود از اسراء از بازارهای بخارا و خیوه  خریداری و آزاد گردیدند، اما بسیاری از آنان در اسارت به ازدواج جوانان ترکمن در آمدند و همانجا ماندند و فقط خداوند دانای نهان می داند که این گونه زندگی چه بر سر آنها آورد و چه روزگار مشقت بار و رنج آوری را تحمل نمودند.

 


 بهر ترتیب گفته ها و روایات بسیار غم انگیزی در رابطه با این اسرا در طول زندگیشان در اسارت نقل شده است که شنیدن آنها دل هر شنونده ای را به درد می آورد.

 اما بهمن جوان کرمانج بی خبر از بازی روزگار به امید روزهای بهتر و آماده کردن شرایط برای وصال گلنار ، چوپانی پیشه کرده بود و یکی از گله های گوسفندان باچیانلوی قوچان را به چرا برده بود.


یک روز بعد از غارت ، خبر کشته شدن نزدیکان و از همه بدتر اسارت گلنار در کوهستان شمالی جنگاه به بهمن رسید. غم آسمان بر دوش بهمن سنگینی می کرد. بهمن گله ی گوسفندان را در کوهستان رها کرد و به چادرگاه برگشت. اما غیر از ویرانی و درد چیزی بر جا ندید. همه چیز بر باد رفته بود. همه چیز به غارت و چپاول رفته بود. دوستان و عزیزان کشته شده بودند و گلنار او با دست و کتف بسته فرسنگ ها از او دور شده بود. بهمن در حالیکه می گریست و گریبان می درید و نفرین می فرستاد، از تیغ کوه بالا رفت تا افق دور دست را بنگرد شاید که در انتهای افق آنجا که آسمان به زمین رسیده بود نشانی از گلنار خود را بیابد. اما افسوس که افق نیز با او سر ناسازگاری داشت.


سپس خسته و نومید بر روی تخته سنگی نشست و نی هفت بند خویش را از کمربند گشود بر این فاجعه نفرین فرستاد و از اعماق قلب پردردش بغض خود را بر نی بی زبان دمید ، این بغض بعدها در میان کرمانج های خراسان به آهنگ جدایی لێ یارێ معروف شد. گویی بهمن از نی آن مونس بیابانها و تنهایی اش می خواست این بار نیز به فریادش رسیده، ناله ی جگرسوز او را از فرسنگ ها دورتر در آن سوی افق بیکران در آنجا که جلگه خرتوت بجنورد به ترکمن صحرا متصل می گردد به گوش گلنارش برساند. انگشتان بهمن بر روی سوراخهای نی می لغزید و همراه با فریاد و فغان نی، قطرات اشک بر رخسار مردانه بهمن جاری می شد. بهمن لحظه ای بعد نی را روی زانو گذاشت و دست بر بناگوش نهاد و از اعماق وجود برخروشید و این چنین در کوهستان فریاد فغان سرداد

 

از کو ایرو پر غمگینم له یاره له یاره گلناره (من که امروز خیلی غمگینم ای یار من گلنار من )

چاو له بینان دگرینم له یاره له یاره هواله (چشم برای چهره تو می گردانم ای یار من دوست من)


نیشان ژه ته از ناوینم گلناره (نشانی از تو نمی بینم گلنار من )

نیشان ژه ته از ناوینم گلناره (نشانی از تو نمی بینم گلنار من )


درد دل من کاریه له یاره له یاره گلناره (درد دل من کاریه ، ای یار من گلنار من )

غصان جان من خاریه له یاره له یاره هواله (غصه ها جان مرا خورده ، ای یار من دوست من )


دیدار مایه قیامته گلناره (دیدار مانده به قیامت گلنار من )

دیدار مایه قیامته گلناره (دیدار مانده به قیامت گلنار من )


جایلان کشتن ژنان برن له یاره له یاره گلناره (جوانان رو کشتن زنان رو بردن ، ای یار من گلنار من )

گلنار من هیسیر کرن له یاره له یاره هواله (گلنار منو اسیر کردن ، ای یار من دوست من )


وان فریتن له کوچه و بازاره (اونا رو تو کوچه و بازار فروختن )

وان فریتن له کوچه و بازاره (اونا رو تو کوچه و بازار فروختن )


از کو ایرو پر غمگینم له یاره له یاره گلناره (من که امروز خیلی غمگینم ، ای یار من گلنار من )

چاو له بینان دگرینم له یاره له یاره هواله (چشم برای چهره تو می گردانم ای یار من دوست من )


نیشان ژه ته از ناوینم گلناره (نشانی از تو نمی بینم گلنار من )

نیشان ژه ته از ناوینم گلناره (نشانی از تو نمی بینم گلنار من )

 

آهنگ “لێ یارێ (Lê Yarê)” امروز به عنوان برگی تاریخی بر ادبیات کرمانجی خراسان خودنمایی می کند و جایی برای خود باز کرده است و در مجالس و محافل بخش های کرمانجی خوانده می شود.

 

 

 

 

------------------------------

پی نوشت : عکس ها تزیینی است . 

نظرات 1 + ارسال نظر
سارا مهدوی چهارشنبه 31 خرداد 1396 ساعت 03:54

سلام خیلی غم انگیز و تاثیر گذار بود لطفا از فرهنگ قومیتهای این مرزو بوم خصوصا لری بیستر بنویسید من یکبار به لرستان سفر کردم و مهمان خانواده خونگرم کوهدشت بودم انجا به ترانه های لری گوش دادم خیلی وارد به اداب و رسوم انها نبودم ولی خوب و جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد