انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

راستگویی


راستگویی از اعمال نیکوی انسانیست و نزد دین و خرد از جایگاه ویژه ای برخوردار است. فطرت پاک انسان ایجاب می کند که آدم سالم و متعادل، دل و زبانش یکسو و هماهنگ باشد، ظاهر و باطنش یکی باشد و آنچه را باور دارد بر زبان جاری کند.


در اهمیت راستگویی از یکی از عزیزانم به یاد دارم که می گفت اواخر ده چهل و اوایل دهه پنجاه طرح جمع آوری اسلحه های غیر مجاز و در دست مردم کلید خورد. هر کس مورد شک قرار می گرفت دستگیر و به ژاندارمری منتقل می شد در ژاندارمری شخص مورد بازپرسی قرار گرفته و با انواع روشها تحت شکنجه قرار می گرفت تا مجبور به تحویل اسلحه ی خود گردد.

در روستاها مسئول کشف و جمع آوری اسلحه های غیر مجاز پاسگاههای محلی بودند. بسیار از اهالی روستا مجبور به تحویل اسحله گردیدند عده ای نیز به کوه و بیابان زده و متواری شدند. ناگفته نماند که در آن ایام سربازان و درجه داران بسیار سختگیر ، خشن ، صاحب نفوذ و قدرتمند بودند. بنحوی که مردم حتی جرات نگاه چپ نیز به ایشان نداشتند.

در اکثر مناطق روستایی خبرچین ها گزارش دارندگان اسلحه را به پاسگاه می رساندند و سربازان نیز بلافاصله خانه مظنون را محاصر و طرف را دستگیر می کردند و.... 

اما داستان از این قرار است که : روزی به پاسگاه خبر رسید که قاسم ( از اهالی روستای مجاور ) یک اسلحه برنو در خانه نگهداری می کند ، شبانه به خانه او ریخته و تمام خانه را زیر رو کردن اما اسلحه ای پیدا نشد پس او را دستگیر و به پاسگاه بردند.

قاسم مردی شجاع و پر دل و جرات بود ، دو روز تمام بدون غذا به درخت جلوی پاسگاه بسته شد و آنقدر کتک خورد که تمام سر ، صورت و بدن او خونین و پر از زخم گردید. سپس بر روی زخم های او شکر زدن تا حشرات و زنبورها بر روی زخم های او جمع شوند. اما هر چه می پرسیدند جوابی نمی گرفتند.

روز سوم رئیس پاسگاه و سربازانش که از کتک زدن و سرسختی قاسم خسته شده بودند رو به قاسم کرد گفت:" تو که زبون داری ، بگو جان جناب سروان اسلحه ندارم تا همین الان آزادت کنم." رئیس پاسگاه و سربازان گمان می کردند که قاسم جهت نجات جان خود و ختم غائله حتی اگر اسلحه داشته باشد هم انکار خواهد کرد تا آزاد شود اما در کمال تعجب قاسم که پیکر نیمه جانش پر از پشه و زنبور شده بود جواب داد: " جان جناب سروان اسلحه دارم و تحویل نمی دم "  

رئیس پاسگاه پس از مکس کوتاهی سه بار تکرار کرد مرحبا به این مرد! و دستور داد تا دستان او را باز ، زخم هایش را شسته و با ماشین پاسگاه او را به خانه اش برگردانند سپس برایش از مقامات بالاتر درخواست صدور مجوز نگهداری اسلحه کرد...

   

امیرمؤمنان علی – علیه السّلام – فرمود: بر تو باد که ملازم و همنشین راستگویان باشی و در بهره گیری و استفاده از ایشان بسیار کوشا باش، زیرا آنان در روزگار خوشی پشتوانه تو و به هنگام بلا و گرفتاری سپر تو می باشند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد