شاید خوردن نامنظم چیپس و در کل اسنکها چندان هم هشدار دهنده نباشد اما اگر مصرف آنها به یک عادت تبدیل شود، تبعات آن بسیار خطرناک است.
خوردن یک بسته چیپس در روز میتواند معادل نوشیدن 5 لیتر روغن در سال باشد. نیاز به گفتن نیست که این اسنکها علاوه بر چربی حاوی نمک و شکر هم هستند. شاید باور تمام این موارد منفی درباره بستههایی با اشکال معصومانه و دلفریب در رنگهای روشن که در فروشگاهها خودنمایی میکنند دشوار باشد اما حقیقت این است که این محصولات از نظر صنعتی طوری طراحی شدهاند که ذائقه ما را تحریک کرده و به نقطه اعتیاد میرسانند.
مایکل ماس نویسنده کتاب نمک، شکر، چربی: چگونه بزرگان صنعت غذا ما را فریب میدهند
اظهار داشته است که تحقیقاتش نشان میدهد چگونه شرکتهای بزرگ تولید غذا، چیپس را از چیپس نسبتا هیجان انگیز دهه هفتاد به بمب هوشمند مغز ما تبدیل کردهاند. وی توضیح میدهد، وقتی که یک چیپس در دهان خود میگذارید، مزه نمک بیدرنگ شما را درگیر میکند.
ادامه مطلب ...
مادر من فقط یک چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود
اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت
یک روز اومده بود دم در مدرسه که منو با خودش به خونه ببره
خیلی خجالت کشیدم . آخه اون چطور تونست این کار رو بامن بکنه ؟
به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه کردم و فورا از اونجا دور شدم
روز بعد یکی از همکلاسی ها منو مسخره کرد و خندید و گفت مامان تو فقط یک چشم داره!
در قسمت قبلی توضیح دادم که بر من چه گذشت و با چه حالی به شهر زادگاهم رسیدم
وقتی وارد شهر شدیم همه چیز به هم ریخته بود توی فضای سبز وسط بلوارها ، پارکها و میدان ها جای سوزن انداختن نبود خانواده ها با هر وسیله ای که تونسته بودن چادر مانندی ساخته و در آن پناه گرفته بودن ، زمین هم انگار دست بردار نبود زلزله ها پشت سر هم شهر رو می لرزوند اگه اشتباه نکنم از زمان وقوع این زمین لرزه تا دو هفته بعد حدود 1600 پس لرزه ریز و درشت ثبت شده بود همین پس لرزه ها وحشت مردم رو بیشتر و بیشتر می کرد ، با اینکه اکثر خونه های شهر سرپا بودن ولی کسی جرات موندن توی خونه رو نداشت بهر حال چون ماشین توی شهر به سختی تردد می کردد مجبور شدم پیاده تا خونه برم وقتی رسیدم دیدم بابا روی وانت رو چادر کشیده بود و همه توی ماشین نشسته بودن ، عمه و بچه هاش هم که آواره شده بودن تو ماشین نشسته بودن ، خیالم راحت شد با همه دیده بوسی کردیم و نشستیم و از وحشت صحنه های که دیده بودیم با هم صحبت کردیم یکی دو ساعتی گذشت ، یه پس لرزه نسبتا شدید ماشین رو مث گهواره بالا و پایین برد به بابا گفتم توی ماشین که نمی شه زندگی کرد بیا فعلا یه چادری ، چیزی تهیه کنیم بچه ها استراحت کنن تا ببینیم چی می شه؟