در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را در جاده ی اصلى شهر قرار داد. سپس در گوشهاى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر میدارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکههاى خود به کنار سنگ رسیدند، آن را دور زدند و به راه خود ادامه دادند. بسیارى از آنها نیز به شاه بد و بیراه گفتند که چرا دستور نداده جاده را باز کنند. امّا هیچیک از آنان کارى به سنگ نداشتند...
چندی بعد یک مرد روستایى با بار هیزم به نزدیک سنگ رسید. بارش را زمین گذاشت و شانهاش را زیر سنگ قرار داد و سعى کرد که سنگ را به کنار جاده هل دهد. او بعد از زور زدنها و عرق ریختنهاى بسیار بالاخره موفق شد. هنگامى که سراغ هیزم هایش رفت تا آنها را بر دوش بگیرد و به راهش ادامه دهد ناگهان متوجه شد که کیسهاى در وسط جاده قرار دارد گه در زیر آن سنگ پنهان بوده است. کیسه را باز کرد پر از سکههاى طلا بود و یادداشتى از جانب شاه که این سکهها مال کسى است که سنگ را از جاده کنار بزند. آن مرد روستایى چیزى را میدانست که بسیارى از ما نمیدانیم!
.....هر مانع ، می تواند یک فرصت باشد
نماینده خرمآباد گفت: با یک شلوار و پیراهن وارد نظام شدیم و در حالی که پیش از انقلاب اجازه نداشتیم حتی به وزارت و وکالت فکر کنیم امروز این سمتها را در اختیار گرفتهایم، مبادا پابرهنگان دیروز به اشراف امروز تبدیل شویم.
به گزارش فارس، ابراهیم آقامحمدی در نطق میان دستور گفت: به هوش باشیم و غافل نشویم که یاران انبیاء هم بسیاری دچار غفلت شدهاند و ما در دینداری مقدم بر آنها نیستیم، آنجا که پرنده رفاه طلبی آرام بر بام خانه آنان لانه کرد و به تدریج کام آنان را با رانتهای موقعیتی شیرین کرد تا جایی که مساوات و قسط و عدل که در آغاز برای آن جنگیدند به صورت کلماتی کهنه نامفهوم و غیرقابل اعتنا در آمدند و ابوذر صحابه بزرگ بخاطر تکرار این کلمات و نکوهش ثروت اندوزی غیر شرعی به ربذه تبعید شد و پیوندهای فامیلی و رفاقتی و بیعتهای سیاسی بجای تقوا و شایستگی نشست و حرف از ایدئولوژی فقط لقلقه زبان و پوششی برای اعمال غیر ایدئولوژیک شد.
وی افزود: توده دیندار که در میان قطار رجال مقامدار کسی را نداشتند، در پیچ و خم زندگی تنها ماندند تا سرانجام بر طبقه جدید اشراف که از پابرهنگان دیروز شکل گرفته بود یورش بردند و علی (ع)را بجای خویش برگرداندند اما روح رفاه زده و عرفی شده خواص که هریک نیز اعوانی را نیز به دور خود جمع کرده بودند، عدل علی را تاب نیاوردند و انقلاب رفاهطلبان و فاسد شدگان بر حاکمیت عدل شکل گرفت و سر انجام چنان شد که علی را شهید و حکومت عدل را برانداختند و با حفظ ظاهر دین آن کردند که دینداران نکردند.
ساعت شش غروب روز چهارم بهمن ماه از معدن گل گهر به هتل محل اقامت در مهیاشهر سیرجان برگشتم در حین ورود صحنه ی عجیبی ذهنم رو به خودش مشغول کرد ، پسری با چهره ای که نشان می داد متعلق به شرق آسیاست کنار میز پذیرش هتل ( رسیپشن ) ایستاده بود.
بنظرم اومد که خانوم و آقایی که پشت میز پذیرش نشسته بودن در حال تمسخر این جوان هستن ، جلو رفتم ، دیدم اون خانوم به جوان می گفت : خوفی ، خوفی ....
اون جوان هم لبخندی به لب داشت و آروم می خندید و تکرار می کرد : خوفی ، خوفی
تا من کلمه ی اولCan you speak English? رو گفتم دو نفر پشت میز شروع به خندیدن کردن ، خانوم با لهجه سیرجانی گفت : بابا فارسی صحبت کن ، فارسی رو عین زبون مادری بلده! در این فکر بودم که احتمالا این جوان افغانیه ! که آقای جوان جلو آمد و پرسید معنی خوفی چیه ؟ پرسیدم اسمت چیه؟ گفت : چاو مامیویی بودم ، آلان هم سهیل مامیویی هستم ، پرسیدم اهل کجایی؟ گفت: چین ، پرسید : شما مال کجایی؟ گفتم : نگو مال کجا ، مال کلمه خوبی نیست بگو اهل کجایی یا بچه کجایی.
معنی کلمه خوفی رو که بعضی از سیرجانی ها به جای خوبی بکار می برن براش توضیح دادم . خسته شده بودم ، رفتم و روی مبل لابی نشستم ، سهیل که حال با من احساس راحتی می کرد ، اومد و کنار من نشست.