حکیم بزرگ ژاپنی روی شن ها نشسته و در
حال مراقبه بود...
مردی به او نزدیک شد و گفت: مرا به شاگردی بپذیر.
حکیم با انگشت خطی راست بر روی شن کشید و گفت: کوتاهش کن!
مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد.
حکیم گفت: برو یک سال بعد بیا.
یک سال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت: کوتاهش کن!
مرد این بار نصف خط را با کف دست و آرنج پوشاند.
حکیم نپذیرفت و گفت: برو یک سال بعد بیا.
سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشید و از مرد خواست آن را
کوتاه کند. مرد این بار گفت: نمی دانم و از حکیم خواهش کرد تا پاسخ را بگوید.
حکیم خط بلندی کنار آن خط کشید و گفت حالا کوتاه شد.
این حکایت، یکی از رموز فرهنگ ژاپنی ها را در مسیر پیشرفت
نشان می دهد.
نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست. با رشد و پیشرفت
تو، دیگران خود به خود شکست می خورند.
به دیگران کاری نداشته باش؛ کار خودت را درست انجام بده.
با کوتاه کردن دیگران ما بلند نمی شویم و برعکس، بازتاب
رفتار ما باعث کوتاهی مان می شود....
آنگاه کاهنی کهنسال گفت ما را از دین و دیانت سخنی بگوی .
پیامبر گفت :
آیا من امروز از چیزی جز دیانت سخن گفته ام ؟
آیا دین جز همان اندیشه ها و کردارهای ماست ؟
و آنچه از دیانت که اندیشه و کردار نیست، آیا غیر از شگفتی و اعجابی است که از روح سرچشمه می گیرد، حتی در آن هنگام که دستهای ما سنگی را شکل می بخشد یا در کارگاه بافندگی انگشت بر تار و پود می نهد ؟
چه کسی می تواند ایمانش را از اعمالش جدا کند ؟
یا اعتقادش را از اشتغالش جدا بیند ؟
چه کسی می تواند ساعات عمر را در پیش چشم بگستراند و بگوید:
ادامه مطلب ...
خوارزمی گوید: امام حسین (ع) روز چهارشنبه یا پنج شنبه دوم محرم سال 61 وارد کربلا شد. آن حضرت برای یاران خود خطبه ای خواند و فرمود:
اما بعد، مردم برده دنیایند، دین بر زبانشان است و در پی آنند تا وقتی زندگی شان بگذرد. هرگاه با بلا آزموده شوند، دینداران اندک می شوند.
سپس پرسید: آیا اینجا کربلاست؟ گفتند: آری.
فرمود: اینجا جای محنت و رنج است؛ اینجا محل فرود آمدن ما و مرکب های ما و ریخته شدن خونهایمان است.
همه فرود آمدند، بارها را کنار فرات گشودند، خیمه ای برای حسین (ع) و خانواده و فرزندان او افراشته شد. خیمه برادران و عموزادگان را اطراف خیمه او زدند. حسین علیه السلام در خیمه اش نشست و به اصلاح شمشیرش پرداخت.
* آمدن عمر سعد به کربلا
خوارزمی همچنین گوید: حر آمد و به همراه سپاهش در برابر حسین علیه السلام اردو زد. به ابن زیاد نامه نوشت و فرود آمدن امام را در سرزمین کربلا گزارش داد.
ابن زیاد به حسین (ع) چنین نامه نوشت: اما بعد، ای حسین! خبر یافتم که به کربلا آمده ای. یزید به من نامه نوشته که در اولین فرصت تو را به قتل برسانم، مگر آنکه به فرمان من و یزید فرود آیی.
چون نامه اش به امام حسین (ع) رسید و حضرت آن را خواند، نامه را دور انداخت و فرمود: هرگز رستگار مباد گروهی که خشم خدا را به رضای مردم فروختند.
پیک گفت: جواب نامه؟ فرمود: نامه اش جواب ندارد. عذاب خدا بر او حتمی شده است. پیک برگشت و ابن زیاد را از آنچه گذشته بود خبر داد.