انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

لحظه ای درنگ

 

شیخ را گفتند کی فلان کس بر روی آب می رود ،

گفت سهل است بزغی ( جغزی ) و صعوه نیز بر روی آب می برود.

گفتند کی فلان کس در هوا می پرد ،

گفت زغنی و مگسی  نیز در هوا بپرد.

گفتند فلان کس در یک لحظه از شهری به شهری می برود ،

شیخ گفت شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می شود.

این چنین چیزها را بس قیمتی نیست ، مرد آن بود کی در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و با خلق ستد و داد کند و با خلق درآمیزد و یک لحظه از خدای غافل نباشد.

ادامه مطلب ...

هوره و مور در موسیقی

 

استاد ایرج رحمانپور، روز شنبه در نشست تخصصی سومین روز از جشنواره ی موسیقی نواحی آینه دار، درباره ی ریشه های واژگانی و خاستگاهی نغمه های آوازی «هوره» و «مور» (مویه) در موسیقی منطقه ی لرستان و حوزه ی زاگرس سخنرانی کرد.

این موسیقی دان با توضیح درباره ی مفهوم ها و اصطلاح هایی که به نادرستی تعریف شده است، گفت: در منطقه ی لرستان به بازی کردن می گوییم «باختن». ساختِ این «باختن» درست مانند «فرهیخته» است؛ «فرهیخته» از پرهیزیدن (فرهیزیدن) ساخته شده که اول «پرهیخته» بوده و بعد، شده است «فرهیخته»، یعنی بسیار پرهیزگار.

وی ادامه داد: متأسفانه شرایط امروز به گونه یی شده است که گویی هرچه با پدیده ها و مفهوم های فرهنگی، زبانی و تاریخی، پیچیده تر برخورد کنیم، علمی تر خواهد بود؛ در حالیکه این طور نیست و باید این مسائل را به سادگی، همچنانکه هستند، تعریف و تفسیر کرد.

رحمان پور گفت: در لرستان، فعلی داریم به نام «چِر»؛ ما نمی گوییم «بخوان» یا «آواز بخوان»، به جایش می گوییم «بِچِر». این «چِر» همان سرود است که «چِر» تبدیل به «سر» شده و از آن، «سرود» و «سرودن» گرفته شده است

خواننده ی نامدار قوم لُر با مثال دیگری این بحث را پی گرفت و گفت: «دنگ» را ما لُرها به معنای «آواز خواندن» به کار می بریم و «دنگر» را به معنای خواننده؛ و اگر دقت کنیم در می یابیم که این، درست همان «سانگ» (خواندن) و «سانگر» (خواننده) زبان انگلیسی است. این «دنگ» یا «خواندن» را هم مانی و هم مزدک به کار برده اند و آن را نیرویی خدایی دانسته اند.

ادامه مطلب ...

دوزخ

در سال های نه چندان دور عارفی مشهور در دهی می زیست که شاگردان و مریدان فراوان داشت حتی عده ای از مردم عامه و سایر دهات نیز مرید او بودند و از مسلک وی پیروی می کردند.

عارف روزی به آبادی دیگری رفت و به نانوایی مراجعت نمود ولی چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا از دادن نان به او امتناع کرد، عابد نیز راه خود گرفت و رفت

مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را شناختی؟

 گفت: نه

 گفت: فلان عابد است

نانوا که خود از مریدان او بود در پی عابد دوید، و چون او را یافت اصرار بسیار کرد تا عارف او را به شاگردی قبول نماید، اما عابد نمی پذیرفت.

نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، چون این گفت ، عابد قبول کرد.

وقتی همه شام خوردند، نانوا رو به عارف کرد و پرسید: سرورم دوزخ یعنی چه؟ عابد بلافاصله جواب داد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی را نان دادی.