ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
فصل نخست: کودکی - بخش دوم
روستای ما کلاً یک مدرسه ابتدای دو کلاسه داشت که بسته به نوع معلمان آن دو پایه در یک کلاس و سه پایه باقیمانده هم در کلاس دیگر با هم همکلاسی می شدند. اکثر سالها دانش آموزان کلاس اول ، دوم و پنجم در کلاس الف و دانش آموزان سوم و چهارم هم در کلاس ب کنار هم سر می کردند، معلمهای هر دو کلاس تا سال 66 مرد بودند ولی بدلیل کمبود نیرو در اواخر جنگ ، سالهای بعد معلمان ما معمولا از بین خانم های کار آموز و بی تجربه انتخاب می شدند. مدرسه ما نمونه واقعی ... بود ، بدلیل دوری راه و چون در مدرسه امکان اسکان معلمها نبود ، معلمها روز چهارشنه بعدازظهر تعطیل می کردند و به شهر ( بروجرد ) برمی گشتند و روز یکشنبه صبح برای شروع هفته جدید به روستا می آمدند در طول روزهای هفته (یکشنبه تا چهارشنبه ) هم هر روز نهار و شام مهمان یکی از دانش آموزان بودند. معلم نیم ساعت نیم ساعت از کلاس پنجم شروع و تا کلاس اول تدریس را به پایان می برد. کلاس ها 10تا 20نفر دانش آموز مختلط (هرچند آن روزها ما همه با هم فامیل بودیم و همدیگر را خواهر برادر و می دانستیم) داشت .
سال اولی که من به مدرسه رفتم بدلیل حضور خواهرم در کلاس الف ، با دانش آموزان این کلاس، همکلاسی شدم بنابراین در این سال ، سه پایه و نصفی در کلاس الف حضور داشت ، پایه اول ، پایه دوم ، پایه پنجم و پایه هیچم یا شاید پایه نصفم که من بودم . چرا ؟
چون من به درس و مدرسه خیلی علاقه داشتم یک سال قبل از قانونی شدن سنم و فقط به عنوان شاگرد افتخاری (شاید سرکاری) کلاس می رفتم معلم هم انصافا به این علاقه من احترام می گذاشت. حدود یک سال به همین منوال گذشت من مثل بچه های کلاس اول مشق می نوشتم و املاء می دادم اما معلم به من نمره نمی داد و در عوض بچه های کلاس پنجم همیشه به من بیست می دادند من هم کلی خوشحال می شدم و تا خانه می دویدم .
اما سال بعد که سن من قانونی شد و رسما کلاس اولی شدم شاگرد کلاس آقای شمشیری بودم و واقعا که نام شمشیر برازنده ایشان بود ، معلمی بسیار خشن و سخت گیر .
این معلم شریف و عزیز هر روز قبل از شروع کلاس یکی از بچه ها را به باغ کنار مدرسه می فرستاد تا یک شاخه قطور پدر و مادر دار " تر " از درختان سپیدار ببرد و برای او بیاورد تا آقای معلم دانش آموزان عزیز را از لطف خود مورد التفات قرار دهد . من چون نمره هایم همیشه در بهترین سطح بود و تکالیف را هم کامل و تمام انجام می دادم ، فقط یکبار مورد لطف ترکه مذکور قرار گرفتم . ماجرا یی که برای همیشه در ذهن من ماند.
اواسط دی ماه بود ، معلم یک امتحان ناگهانی سخت وسفت از کلاس پنجم ها گرفت . متاسفانه همگی زیر ده شدند . زمین پوشیده از برف بود ، آقای شمشیری همه را به بیرون مدرسه فرا خواند و دستور دادند هر کس جوراب داشت ، جوراب خود را در بیاورد بعد هم باپای برهنه آنقدر دور ساختمان مدرسه ما را در برف دواند تا سه نفر غش کردند ، سپس از بقیه خواست تا مشت های خود را پر از برف کنند و به کلاس بر گردند و آنقدر با ترکه خود بر دست ما کوبید تا برف های درون آن آب شد. و این اولین و آخرین کتک خوردن من بود .
خاطرم هست همه با لباس محلی در کلاس حاضر می شدند تنها کسی که شلوار رسمی می پوشید من بودم ، هر وقت به سمت مدرسه می رفتم بچه ها همه با هم به زبان لری شعری با این مضمون می خواندند " شلواری هم آومد " و کلی مرا آب می کردند سال های بعد معلم های من خانم بودند ، خانم نسرین یادگار و خانم حسینی . من تا کلاس سوم در این مدرسه درس خواندم
تا اینکه ....
ادامه دارد
نماد دالوند مهرماه 91
متنفرم از معلمایی مثه اقای شمشیری .این کارا فقط از یه روح مریض بر می یاد
برای مقطع ابتدایی بهتره که معلم خانم باشه .
پس مخترع پیش دبستانی آقای نماد بوده ؟؟
یادت به شر دبستان....
حیف از کودکی های تباه شده واستعدادهای سرکوب شده در دبستان های فراموش شده