انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

شهـر حاکم کـُش

یادش بخیر در روزگاری که مردم یک دل و یکرنگ بودند و مامن آنها آغوش گرم همدیگر ؛ داستانها و قصه ها هم ، رنگ و بوی دیگری داشت. مفاهیم انسانی مانند جوانمردی ، راستی ، گذشت ، پاکی ،همنوع دوستی ، نان حلال ، ظلم نکردن و زیر بار ظلم نرفتن و ... بسته به احوال زمانه نرم و زیر پوستی در ذهن مخاطب که اکثرا کودکان و نوجوانان بودند از دل همین متل ها و قصه ها جا می افتاد و ارزش می شد. گاهی هم مثل متل زیر کاملا عریان و بی پرده گفته می شد. نسل کنونی چه شده و چگونه در این نوشته می نگردد و چرا به اینجا رسیده اند "الله و اعلم" . باید از جامعه شناسان و متخصصان علوم انسانی پرسید ولی بهر ترتیب عمه جان ما گل انار بانو در زمانی که او زن میان سالی بود و من کودکی چموش اینگونه روایت می کرد که :

یکی بود یکی نبود. شهری بود که هر والی و حاکمی آنجا می رفت و ظلم می کرد، وقتی مردم شهر به تنگ می آمدند و دعا می کردند، آن حاکم ظالم می مرد و از بین می رفت.  ادامه مطلب ...

«ه. الف. سایه»

نقل می‌کند که روزی در زندان از بلندگو «ایران، ای سرای امید» پخش می‌شده و او و دیگر زندانیان در حیاط قدم می‌زده‌اند. اصطلاحا در حال هواخواری بوده‌اند که یکی از مقامات زندان را در محوطه می‌بیند و می‌پرسد: شاعر این سرود یا ترانه را می‌شناسید؟ آن فرد پاسخ می‌دهد: نه! ولی خیلی زیباست و هر روز هم پخش شود سیر نمی‌شویم. سایه می‌گوید: شاعر آن من‌ام و مقام مربوطه غرق در حیرت می‌شود.

در همین زندان بود که دل‌تنگ درخت ارغوانِ خانۀ خود سرود:

ارغوان! شاخۀ هم‌خونِ جدا ماندۀ من

آسمانِ تو چه رنگ است امروز؟

آفتابی است هوا یا گرفته است هنوز؟

من در این گوشه که از دنیا بیرون است

آسمانی به سرم نیست، از بهاران خبرم نیست

آن چه می‌بینم دیوار است

سایه البته در بیان خاطرات خود در کتاب «پیر پرنیان‌اندیش» گفته است:‌ «من توده‌ای نبودم اما سوسیالیست بودم و هستم»

امروز ششم اسفند ۱۴۰۰ خورشیدی غزلسرای پُرآوازۀ معاصر – هوشنگ ابتهاج – مشهور به «سایه» یا «ه. الف. سایه» ۹۴ ساله می‌شود.   ادامه مطلب ...

یلدا ، جشن نور

با کوتاه شدن روزها و طولانی و تاریک تر شدن شب ها، به ما نهیب می زنند که به راستی زمستان در راه است. در کودکی از این روزهای سال می ترسیدم چراکه نه تنها زمان برای بازی در خارج از خانه کمتر می شد، بلکه مجموعه ای از تعطیلات که دیگران آن را جشن می گرفتند برای خانواده ایرانی من شور و شوقی نداشت، از جشن هانوکا تا کریسمس، همین  باعث می شد که احساس کنم به مینیاپولیس، مینه سوتا تعلق ندارم.

در 11 سالگی مادربزرگم دو انار در دستان من و دو انار در دست مادرم گذاشت و ما را با شب یلدا آشنا کرد: «یلدا» به معنای تولد یا روشنایی است. یلدا جشنی است که میلیون‌ها نفر از ایران ، هند ، پاکستان ، افغانستان ، تاجیکستان ، آذربایجان ، ترکیه و.... تا ایالات متحده در لحظات پایانی پاییز و شب آغاز زمستان ( 21 دسامبر)، جشن می‌گیرند.  ادامه مطلب ...