انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

شهـر حاکم کـُش

یادش بخیر در روزگاری که مردم یک دل و یکرنگ بودند و مامن آنها آغوش گرم همدیگر ؛ داستانها و قصه ها هم ، رنگ و بوی دیگری داشت. مفاهیم انسانی مانند جوانمردی ، راستی ، گذشت ، پاکی ،همنوع دوستی ، نان حلال ، ظلم نکردن و زیر بار ظلم نرفتن و ... بسته به احوال زمانه نرم و زیر پوستی در ذهن مخاطب که اکثرا کودکان و نوجوانان بودند از دل همین متل ها و قصه ها جا می افتاد و ارزش می شد. گاهی هم مثل متل زیر کاملا عریان و بی پرده گفته می شد. نسل کنونی چه شده و چگونه در این نوشته می نگردد و چرا به اینجا رسیده اند "الله و اعلم" . باید از جامعه شناسان و متخصصان علوم انسانی پرسید ولی بهر ترتیب عمه جان ما گل انار بانو در زمانی که او زن میان سالی بود و من کودکی چموش اینگونه روایت می کرد که :

یکی بود یکی نبود. شهری بود که هر والی و حاکمی آنجا می رفت و ظلم می کرد، وقتی مردم شهر به تنگ می آمدند و دعا می کردند، آن حاکم ظالم می مرد و از بین می رفت.   خلیفه از بس حاکم فرستاد ذلّه شد و گفت اصلاً بگذار آن شهر بدون والی باشد. تا روزی مردی پیش خلیفه رفت و گفت حکومت این شهر حاکم کش را به من بده. خلیفه گفت:"می ترسم که تو نیز مثل دیگران بمیری." مرد گفت می پذیرم. خلیفه هم او را به حکومت شهر حاکم کش فرستاد. حاکم جدید که فرد زیرکی بود اول تحقیق کرد تا علت درگیر بودن (اجابت شدن) دعای مردم را بفهمد بعد از مدتی فهمید که مردم این شهر فقط مال حلال می خورند. پیش خود گفت اگر کاری کنم که این مردم مثل جاهای دیگر حرام خوار بشوند، آن وقت خدا ظالم را بر آنها مسلط می کند و دیگر به دادشان نمی رسد و دعایشان گیرا نمی شود. با این فکر آمد و شروع کرد به حکومت. بعد از مدتی هر چه پول مالیات جمع کرد، همه را وسط میدان شهر ریخت. بعد دستور داد جار زدند که هر کس هر چه توانست و زورش رسید بیاید از این پولها ببرد. مردم هم طمع کردند و برای پول ها به جان هم افتادند و حمله آوردند. حاکم تا چند وقت این روش را انجام می داد مردم هر بار حریص تر از قبل می شدند . چون آن پولها مال ناپاک بود، آنها حرام خوار شدند. نظر خدا هم از آنها برگشت. ظلم به آنها مسلط شد. بعد حاکم هم با خیال راحت شروع کرد به ظلم کردن.  مدتی گذشت خلیفه دید که این حاکم جدید نه تنها نمرد بلکه هر سال از سال پیش بیشتر مالیات می فرستد. علتش را جویا شد، حاکم داستان را به او گفت. این است که گفته اند ظلم ظالم سببش نیّت و عمل خود مردم است.   



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد