شیرین سخنی که از لبش جان میریخت
کفرش ز سر زلف پریشان میریخت
گر شیخ به کفر زلف او پی بردی
خاک سیهی بر سر ایمان میریخت
............
گیسو به هم بریزو
جهانی ز هم بپاش!
معشوقه بودن است و
«بریز و بپاش» ها
.............
همه ی شهرهای دنیا
در نقشه ی جغرافیا
به نظرم نقطه های خیالی اند
مگر یک شهر
شهری که در آن عاشق ات شدم
شهری که بعد از تو وطنم شد.
پی نوشت : 1- شیخ بهایی 2- حسین زحمتکش 3- سعادة الصباح