انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

نگهدار ما

در میانه ی مداوای سرطان پس از جراحی و در حال شیمی درمانی بود روز به روز نحیف تر و ضعیف تر می شد. عود ناگهانی بیماری ، جراحی سخت  و حالا شیمی درمانی و عوارض آن . هنوز نتوانسته بود با این حجم از اتفاقات کنار بیاید مایوس و نومید و متزلزل منتظر حوادث بود ...

اما چون از سه ماه قبل و پیش از این طوفانها وقت دندانپزشکی گرفته بود به ناچار در مطب دندانپزشک حاضر شد دکتر انسانی آزاده و اهل دل بود از آدمهایی که سر سفره پدر نان حلال و زلال خورده اند، آدمی خوشرو و خوش مشرب و دلنشین.

بعد از شروع کار مثل همیشه سر صحبت و شوخی را باز کرد ، از این طرف هم درد دل و گله و شکایت ...  

دکتر با لبخند گفت :"چرا مضطربی تو که می گویی به دنیا دل بستگی نداری پس بقیه اش را به خدا بسپار . "  

گفت : "به دنیا دلبستگی ندارم اما نگران بچه ها هستم بعد از من کی مواظب بچه ها خواهد بود. " و اشک در چشمانش حلقه زد و راه صحبت بسته شد.

دکتر پرسید : " مگر تا حالا تو بچه ها رو نگه داشتی ؟"

جمله سنگینی بود برایش جوابی نداشت ؛ دکتر بعد از کمی سکوت ادامه داد کسی که ما و بچه ها رو نگه داشته چه ما باشیم و چه نباشیم مواظب بچه هامون هست ."  

انگار آب سردی بر کوره داغ درونش ریختند با خود تکرار می کرد "مگر تا حالا تو بچه ها رو نگه داشتی " ...

وقتی از داندانپزشکی خارج شد باری از روی دوشش برداشته شده بود قدمها را سبک تر بر می داشت.

از آن روز تا حالا بیش از 5 سال می گذرد و هر دوی آنها را همچنان نگه داشته است .... 

نظرات 1 + ارسال نظر
محمدطاها سه‌شنبه 29 شهریور 1401 ساعت 13:53

سلام استاد
مثل همیشه عالیییی
خداوند مهربان نگهدار شما و همه ی عزیزان
پاینده باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد