انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

مثل چشمان یک منتظر

گاهی باید دنبال بهانه ای بود تا بنویسیم برای دوستان قدیمی ، دوستان روزهای سخت ، دوستان غم و شادی

گاهی باید نوشت از پس دیوارهای بلندی که تورا محصور کرده است....

از کنج این دیوارها نگاه به ماه می افتد دل می گیرد و می گویی:

ماه را می بینی !؟

به چشمان تو می ماند

پر از شوق دیدار     

ژاله ای عجول بر نرمی صورت می دود ، آرام پاک می کنی ، و باز می گویی

ماه را می بینم

مثل چشمان یک منتظر

پر از حسرت دیدار

امروز نشد که شمعی به یاد تو روشن  کنم و در کنارش آرزوی صد ساله شدنت را داشته باشم اما در فرجام ضمیر خود میهمانی زاد روز تو را با شکوه تمام بر پاکرده ام پر از تولد تولد تولدت مبارک ....

روزهای سخت و ایام طاقت فرسا دوستان همراه و رفیقان هم دل را بیشتر به یادمان می آرد

گاهی باید نوشت حتی بی قلم و کاغذ؛ باید نوشت بر سفیدای دل : نیست بر لوح دلم جزء الف قامت دوست ....

باید نوشت :

گله ای نیست اگر بی خبری از من ، چون

دو سه روزی ست که خودم هم به خودم سر نزدم ....

هرچند با تاخیر زاد روزت مبارک ، روزگارت رو براه ، دلت خوش ، تنت سالم.

نماد - .... بندرعباس / بیست و هشتم بهمن 402






 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد