انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

زور - فن

زمان دانشگاه شور و شر داشتم و معمولا هر ساله توی مسابقات و رویدادهای ورزشی شرکت می کردم یک سال تصمیم گرفتم کشتی گیر شم اتفاقا یک ماهی هم تمرین کردم بعد دیدم کار من نیست برگشتم به همون تخصص دو میدانی . و اما در همین یک ماه که داشتن تیم کشتی رو آماده می کردن با جمال آشنا شدم جمال اهل خوزستان و عرب زبان بود آفتاب سوخته ، ساده و سرشار از انرژی ، جمال بمب زور بود با اینکه پنجاه و هفت هشت کیلو بیشتر نبود ولی به اندازه یک ورزشکار حرفه ای نود و چند کیلویی زور داشت. جمال تا یک ماه پیش فقط اسم کشتی را از رادیو و تلویزیون شنیده بود اما بواسطه همین چابکی و زور عضو تیم کشتی شد و امید اول مدال دانشگاه.

خلاصه زمان موعد فرا رسید مسابقات در شهر قزوین برگزار می شد. دو روز اول مسابقات کشتی و والیبال بود. حریف اول جمال اهل یکی از شهر های غربی کشور جثه ای جمع و جور و ترگل داشت به نظر نمی آمد پر زور و قوی باشد. جمال داشت لباس می پوشید پرسیدم چه خبر با لهجه زیبای خوزستانی گفت به بچه ها بگو تا ده بشمارن قبل از شماره ده می خورمش.     

شرط می بندم اگر از تمام کاروان دانشگاه ما سوال می کردی کی برند است یک درصد هم به برد جمال شک نداشتن همه مطمئن دنبال حریف مرحله بعد می گشتن. از هم دانشگاهی های حریف پرسیدم این بچه کیه یکیشون گفتن پژمان... ؛ بچه فن بلد و کشتی گیر حرفه ایه به قیافش نگاه نکن اینقد فنی هست که ما بهش می گیم سوریان ( اون زمان دوران اوج کشتی حمید سوریان بود ). توی دلم خندیدم و گفتم خواهیم دید.  

خلاصه سرتون رو درد نیارم ، دو حریف وسط تشک رفتن، داور سوت زد و بچه های تماشگر که اکثرا از کاروان خودمان بودن شروع به شمارش کردن ، شماره هفت جمال کمر حریف رو گرفت و از تشک بلند کرد تا روی سینه کشید هرچی می چرخید نمی دونست چطوری حالا خاکش کنه شمارش ادامه داشت و جمال حریف در بغل کلنجار می رفت شمارش روی هفده هیجده بود که حریفی که ما همچنان جدی نگرفته بودیمش زمان رو مساعد یافت از همان بالا خودش رو قوس داد ، پیچید و در یک آن بدل زد و در چشم به هم زدنی شانه های جمال رو به تشک رسوند و پشتش رو به خاک مالید. داور کشتی را تمام و اعلام ضربه فنی کرد جمال ولو شد. همه ما مات و مبهوت به هم نگاه می کردیم جمال به زحمت از زمین بلند شد از شرم که به چنین حریف آسانی ( البته به زعم خودش ) باخته بود به سمت ما نگاه نمی کرد ، می خواست حریف رو بزنه هنوز باور نکرده بود که به این راحتی در خاک نشسته و به باد رفت.   

و این درسی شد که یاد بگیرم یک : الکی مغرور نشوم دو: هیچ حریفی رو دست کم نگیرم ؛ سه: در اموری که تخصص و مهارت ندارم وارد نشوم و نظریه ندهم . چهار رو هم تو پی نوشت می نویسم.




پی نوشت1 : حضرات! بزرگوارن! عزیزان! سروران! علما! دلسوزان! با زور نمی شه امور یک شرکت و اداره رو که چه عرض کنم حتی یک خانواده رو به سرانجام رسوند چه رسد به امور یک کشور؛ والله بالله باید فن بلد باشی. فن اقتصادی ، فن سیاسی ، فن فرهنگی ، فن اجتماعی ، فن دینی  

پی نوشت2 : فن همان دانش و مهارت تحلیل ، بررسی ، انتخاب و بکارگیری مناسب و بجای ابزار لازم با کمترین هزینه و بیشترین بازدهی جهت سرآوری امور به نحو احسن می باشد.

پی نوشت3 : فن ، دانش ، مهارت ، بکارگیری مناسب ، کمترین هزینه ، بیشترین بازدهی  









نظرات 1 + ارسال نظر
محمدطاها چهارشنبه 23 فروردین 1402 ساعت 21:42

سلام استاد
سال نوتون مبارک
روایتی آموزنده و دارای مطالب کاربردی و ارزشمندی هست
امید که همه ی ما این نکات رو در زندگیمون به کار ببریم و موفق باشیم
روزگارتون به کام همراه با تندرستی
لطفاً بیشتر مطلب بذارین
سپاسگزارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد