ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
دیروز وقتی از یزد به سمت تهران برمی گشتیم توی مسیر از شهر میبد عبور کردیم بلوار اصلی شهر از ابتدا تا انتها به فاصله هر بیست متر با تابلوی عکس یه شهید پر شده بود طول بلوار تقریبا 5 کیلومتری می شد حالا با یه ضرب ساده تعداد این تابلوها رو توی این شهر کوچیک حساب کن ، همینطور که از کنار این تابلوها رد می شدیم یاد یه خاطره قدیمی افتادم ، نه اشتباه نکنید
من شروع جنگ فقط ده روزه بودم ولی سالهای آخر اونو خوب بیاد دارم مخصوصا زمستان سال 65 که 60 نفر از هم سن و سالهای من در مدرسه ابتدایی فیاض بخش بروجرد زمانی که برای ورود به کلاسها در حیاط صف کشیده بودند با موشک های آلمانی صدام .... آره اگه بودن حتما الان چندتاشون دکتر ، مهندس می شد ، بگذاریم و بگذریم
زمان دانشجویی دوستی ارمنی بنام آقای مهندس نوریک قدیمی داشتم که ایشون اولین بنیانگذار مجتمع های گلخانه ای تولید محصول بدون استفاده از خاک ( هیدروپونیک )در ایران بودند که علاوه بر مجتمع های مختلف تولیدی در ایران در چند کشور دیگه هم از جمله امارات مجتمع گلخانه و کشت و صنعت داشت.
تابستان سال 83 وقتی که از طریق یکی از دوستان مشترک متوجه شد که من فارغ التحصیل شدم با من تماس گرفت و منو برای سرپرستی یکی از مجتمع ها به کشور امارات دعوت کرد ، راستش ناراحت شدم ولی چون خیلی انسان محترم و با شخصیتی بود ، بروز ندادم . و در کمال خونسردی و با اطمینان خاطر دعوت ایشون رو رد کردم .
وقتی دلیل این تصمیم رو پرسید ، جواب دادم : من توی این کشور درس خواندم ، از بیت المال این کشور استفاده کردم ، زمانی که من نمی دونستم به چی مگن غیرت خیلی ها برای این خاک جونشونو پای غیرت و خاکشون گذاشتن ، حالا من بیام نوکری اعراب .... من می خوام به کشورم خدمت کنم و اگه تخصصی دارم به مردم محروم خودم کمک کنم .
نوریک به من گفت آیند رو خراب نکن چند روزی فکر کن اگه تصمیمت تغییر کرد تماس بگیر و دیگه با من تماس نگرفت.
...
...
آن روز با اطمینان صد در صد و بدون کوچکترین شکی تصمیم گرفتم و هنوز هم از عقیده ام پشیمان نیستم ولی از لطف دوستان و کرامت زمانه اگه آلان هشت سال به عقب برگردم نمی تونم با اون قاطعیت این پیشنهاد رو رد کنم چراکه حتی 50 درصد اون اطمینانه هم دیگه نیست شاید تو پستهای بعدی بیشتر توضیح بدم تا بدونین چه اتفاقی افتاده و چرا یه ایرانی اصیل حاضره به پیشنهاد همان اعراب که ما تا دیروز می گفتیم... و می دونیم که می خوان فرهنگ اصالت و هویت تاریخی مارو به لطف قدرت اقتصادی و وجه بین المللی شون قبضه کنن ، فکر کنه...
خروجی شهر میبد -- هوای بارانی 7/8/91
گرامی باد یاد وخاطره شیرمردان وشیرزنان ایران زمین . من هم با شما موافقم آقای دالوند. گاهی وقتها آدم واقعا دلش میخواد از اینجا بره تا حداقل خیلی چیزارو به چشم نبینه. بدتر از همه اینه که خارج از ایران هم خیلیا با ما دشمنن. حتی بعضی از ایرانیا خودشون ترک یا ایتالیایی معرفی میکنن. یکی از فامیلها که سالهاست ساکن آلمانه وقصد سفر به آمریکا برای دیدن پسرش رو داشته از برخورد بد تو فرودگاه اونجا میگفت واینکه از بین مسافران هواپیما تنها اونو از صف بیرون کشیدن وکلیه چمدونش رو بیرون ریختن. چمدونی که جز سوغاتی وهدیه برای بچه هاش چیزی نداشته. ما شدیم از اینجا رونده از اونجا مونده. برخورد عربها رو هم به چشم خودم تو مکه ومدینه دیدم که البته منم کم نمیوردم به فارسی فحششون میدادم تا دل خودم خنک شه از بس که عوضی بودن. در آخرین مرحله سفر به عمد پله برقی رو خاموش کرده بودن تا مسافران ایرانی اذیت بشن. هرچی بگم کم گفتم . من آرزو میکنم یک روزی همه ما تو سرزمین نازنین خودمون با شادی و آرامش زندگی کنیم و هیچکس ترک این خاک نکنه.از مطالب مفیدتون نهایت تشکر رو دارم