زنگ اشتر ساز ماتم می زند
شعله بر هستی عالم می زند
در صدای زنگ او ساز بلاست
صحبت از ماه غم و کرب و بلاست
گوش کن تا بابی از انوار کنم
کربلای عشق را معنا کنم
کربلا یعنی تولا داشتن
مهر حیدر عشق زهرا داشتن
کربلا یعنی تبرای شدید
از پلیدیهای دوران و یزید
کربلا یعنی اطاعت از امام
گه به حکم او نشستن گه قیام
کربلا یعنی تحول در وجود
جامه زهد و حیا در تار و پود
کربلا یعنی به حق واصل شدن
یار حق دشمن باطل شدن
کربلا یعنی بیا جانانه شو
گرد شمع عشق حق پروانه شو
کربلا یعنی کتاب عشق حق
از الف تا یای او سرمشق حق
کربلا یعنی که انسی با نماز
روی بر درگاه رب بی نیاز
کربلا یعنی که خون ، آب وضو
با خدا بی واسطه در گفتگو
کربلا یعنی همیشه مکتبی
توحسینی خواهر تو زینبی
کربلا یعنی سراپا جان شدن
در منای عاشقی خوبان شدن
کربلا یعنی سر وجان باختن
پل به معراج شرافت ساختن
کربلا یعنی که عاشورای خون
موسم انا علیه راجعون
کربلا یعنی هم آغوش عجل
تلخی مرگش نکوتر از عسل
کربلا یعنی که دردریای آب
تشنه اما آب را کردن جواب
کربلا یعنی قلم یعنی کتاب
پیکر قران و زخم بی حساب
کربلا یعنی شب اخت الامام
در نماز اما نماز بی قیام
کربلا یعنی که آیات حکیم
یک زن وهفتادودو داغ عظیم
از می نابی که کس آن را ندید
بر مشام انبیا بویی رسید
یک شب بی نافله زینب نداشت
غیر ذکر یا حسین بر لب نداشت
عاشقی دیدم سرا پا شور بود
نور بود و نور بود و نور بود
عشق پیش پای او زانو زده
دست بر دامان آن بانو زده
.
.
.