انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

کتاب زندگی -- جلد دوم ۴

            فصل دوم : لحظه های دعا                            بخش دوم : صبحدم

بازهم تا یازده شب بیمارستان بودم و آن شب هم مث شب قبل گذشت .... 

 

 

.  

.

بالاخره صبح شد از ابتدای صبح باز در راهروهای بیمارستان ایرانمهر شروع به شمردن سرامیک های کف کردم و بازهم لحظات پر از امید و اضطراب .

بعد از مدتی با یکی از همشهریی ها که به عنوان سوپروایزر بیمارستان کار می کرد ، آشنا شدم ، مرد بسیار خوبی بود طبق روال ، بعد از آشنایی همه قوانین در مقابل ما سر خم کرد ، گفت اگه می خوای هماهنگ کنم بری آی سی یو . گفتم : نه صبر می کنم تا وقت ملاقات برسه.

 چون اون بار اولی که چند دقیقه ای رفته بودم توی آی سی یو مریضایی دیدم که واقعا بدحال بودن و با مرگ دست و پنجه نرم می کردن و حتما می بایست نسبت به هر آلودگی ایزوله می شدن و من دلم نمی خواست بخاطر خودم حق بقیه رو ضایع کنم ، بنابراین ترجیح دادم که از پشت شیشه نگاه کنم .

کمی استرسم فروکش کرده بود زمان ملاقات شد و بازهم آقا رسول هرجوری که بود خودشو رسوند ، با هم رفتیم پشت شیشه آی سی یو ، مشغول نگاه کردن بودم که ناگهان شوکه شدم ، بار اول که از نزدیک همسرم رو دیدم آنقدر ذوق زده شده بودم که شیلنگ تخلیه ای رو که دکتر برای تخلیه خونابه های محل تومور کار گذاشته بود ندیده بودم ولی این بار چون کمی سرش رو چرخونده بود این شیلنگ از دور پیدا بود و با دیدن این شیلنگ دو باره داستان تازه شد.

بهر ترتیب آن روز هم گذشت و من هم مثل روزای قبل اواخر شب به خونه برگشتم .

روز سوم خوشبختانه از آی سی یو به بخش انتقال داده شد تا ساعت هشت شب کنار تخت نشسته بودم ، وقتی ساعت شام شد بدلیل زنانه بودن اتاق از من خواستن که اتاق رو ترک کنم من هم که قبلا با سمیه خانوم هماهنگ کرده بودم ، پست مراقبت رو به سمیه سپردم و به خونه برگشتم . بعد از مدتها آن شب اولین شب خواب راحت من بود که صبح دم تبدیل به بدترین خاطره زندگی من شد. ساعت پنج صبح برای نماز بیدار شدم نماز صبح رو خوندم و مجدد دراز کشیدم ، چشمام تازه گرم شده بود که تلفن زنگ زد هیچ وقت تا این حد از این اختراع دلگیر نشده بودم مث دیونه ها شدم قلبم انقدر تند و بلند می زد که صدای طبلی آن از دو متری شنیده می شد ، دستم قدرت بلند کردن گوشی تلفن رو نداشت بهر زحمتی که بود گوشی رو برداشتم شاید باور نکنید که چند هزار احتمال در عرض همان چند ثانیه زنگ زدن گوشی از ذهنم گذشت و الان هم بعد از گذشت سه سال به صدای زنگ های شبیه به آن زنگ به شدت حساسیت دارم.

سمیه خانوم بود من مثل اونکه افتاده باشه تو یه گرداب فقط صداهای نامفهومه سمیه به گوشم می رسید و دائم تکرار می کردم چی شده ؟ تا به گوشم اومد که هیچی ، فقط می خواستم بگم ... با خودت بیار . اینو که گفت گوشی رو گذاشتم و هیچ وقت نفهمیدم اون وسیله ای که منو به لحظات مرگ کشید چی بود .

چهار روزی هم بستری در بخش ادامه پیدا کرد ، روز آخر که برای گرفتن پرونده به بخش اداری و آزمایشگاه بیمارستان مراجعه کردم تازه متوجه عمق مطلب شدم در گزارش بافت شناسی تومور ، اندازه های تومور 8 سانتیمتر طول 7 سانتیمتر عرض و دو سانتیمتر ضخامت نوشته شده بود.

روز سوم وقتی نهار مریضا رو آوردن من هم توی اتاق بودم با اصرار همسرم چند لقمه ای با هم خوردیم بعد از هفت روز این اولین باری بود که غذا اینقدر مزه می داد در کل اون هفت روز اکثرا یه وعده اون هم کلا دو سه لقمه بیشتر نمی تونستم بخورم که نتیجه اون و استرس این مدت تبدیل شد به مشکل گوارش که این یادگار هنوز هم همراه منه .

یادم هست روز چهارم که کمی توانش بیشتر شد داستان عجیبی برام تعریف کرد ، می گفت موقع عمل من توی دو صحنه کاملا هوشیار بودم و بار اول دیدم که دکتر فریاد می زد خون بیارین خون هم همه ای بود همه داشتن تلاش می کردن و دور من می چرخیدن من هم آروم آروم نگاه می کردم بعدها که برای چکاپ پیش دکتر زالی رفتیم حقیقت این ماجرا آشکار شد و اونی که من فهمیدم این بود که خانوم دوبار تا آستانه مرگ بعلت خونریزی پیش رفته بود و اون صحنه ها رو فکر می کنم از زاویه روح دیده بود.

بهر حال بعد از یه هفته استرس بالاخره اجازه ترخیص صادر شد و به خونه برگشتیم .

دو سه روز بعد یعنی بعد از گذشت بیست روز ، چند ساعتی به محل کارم رفتم ولی نتونستم خیلی تحمل کنم و به خونه برگشتم .   

 

بر خود واجب می دانم که در همین جا زیباترین درودها و  صمیمانه ترین سپاس های خود را تقدیم جناب آقای دکتر زالی عزیز نمایم که چراغ امید بسیاری از خانواده های ایرانی را بدون چشم داشت مالی روشن نگه داشته و می دارد و وقت گرانبهای خود و خانواده محترم را اکثر اوقات تا ساعت یک بامداد به خاطر بیماران و مراجعان در مطب صرف می نماید.  

 

و در یک کلام ، دکتر علیرضا زالی نمونه و الگوی تخصص ، تعهد و انسانیت است. خداوند توفیق روز افزون به او عطا نماید.

 

                                                                                             نماد -- آذر ماه ۹۱ 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد