امروز 8 صبح از تهران به مقصد بافق یزد راه افتادم دیشب تا دیروقت داشتم وسایل سفر رو آماده می کردم برخلاف همیشه امروز تنها بودم همکارم قرار بود یزد به من ملحق بشه تا اول اتوبان کاشان هوشیاریم خوب بود اما بعد از گذر از عوارضی اول اتوبان احساس کردم کمی خسته شدم ، چشام بد می خارید ، سطح هوشیاریم هم داشت افت می کرد اینو بعد از نگاه به کیلومتر ماشین فهمیدم داشتم با سرعت یکصدو... می رفتم .
تصمیم گرفتم کمی استراحت کنم ، اما این شیطون وجود نمی ذاشت هی میگفت چیزی نمونده یه هشتادتا بیشتر تا کاشان نمونده ، بعد از کاشان استراحت می کنی و....
اما بازم یاد یکی از پندهای گرانسنگ مادرم افتادم که گفت
"یه پدری بود که یه بچه داشت توی اوج سرمای زمستون آرد خونه شون تموم شد پدر بلند شد که بره شهر آرد تهیه کنه ، برا رفتن به شهر دو تا راه بود یکی راه صاف و معمول که تا شهر یه روز طول می کشید و یکی راه صخره ای میانبر که کمتر از نصف روز طول می کشید ، اون پدر محترم راه دوم رو انتخاب کرد اما موقع عبور از صخره ها سقوط کرد و ....
هفت سال گذشت دخترک بزرگ شد از مادر پرسید بابام چی شده ؟ و مادر داستان رو برای دختر شرح داد .
دخترک دوباره پرسید خب چرا از این راه عادی نرفت . مادر گفت : می خواست زودتر برگرده.
دختر آه سردی کشید گفت: اگه از این راه معمولی می رفت فک کنم هرچی هم می شد دیگه تا حالا برگشته بود. "
پس گفتم من که عجله ای ندارم اگه هم داشتم دیر رسیدن بهتر از نرسیدنه
شاید فکر کنید دیگه خوابم پرید ولی نه بیشتر شده بود پس همونجا کنار جاده پارک کردم و صندلی رو خوابوندم و چه خوابی بود یه ساعت تمام خوابیده بودم .
آلان هم سور و مور و گنده تو هتل داد یزد نشستم دارم اینا رو می نویسم عکس زیر هم مال همین هتله.