ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
دیروز با دوستان صحبت می کردیم که بحث به سمت انتخابات ریاست جمهوری سال آینده و اگر و مگرها کشیده شد ، یکی از دوستان می گفت اگه اقای ... بیاد همه چیزو درست می کنه و اون یکی می گفت نه فلانی اگه بیاد سیاست خارجی کشور نجات پیدا می کنه و اون یکی منتظر آقای ... بود که هم با سواده و هم مومن و...
این بحث و جدل منو یاد یه داستان قدیمی انداخت یاد دکتر حقیقی استاد عزیزم .
سال 79 یه استاد داشتم بنام دکتر حقیقی ریس ... غرب استان تهران که واقعا روشن فکر و با سواد بود حرفای بسیار پر مغز و سنگینی می زد ، اون روزا خیلی از حرفای استاد رو دانشجوها نمی گرفتن .
یادمه یه روز صحبت از سیاست و مملکت شد ، یکی از همکلاسی ها در مورد خاتمی ریس جمهور وقت سوال کرد و اینکه آیا توی دور دوم ریاست جمهوری خاتمی می تونه وضعیت کشور رو سر و سامان بده یا نه ؟ استاد در پاسخ سوال ، اون روز داستانی رو توضیح داد که شاید برای درک اون داستان باید به مقطع کنونی می رسیدم و این سالها طی می کشید تا درک درستی از اون داستان پیدا کنم.
داستان از این قرار بود که :
بعد از اظهارات گالیله در مورد حرکت زمین ، دادگاه کلیسا او را به خاطر توهین و کفر به اعدام محکوم کرد ولی بخاطر دانشمند بودن فرصت توبه ای هم برای او در نظر گرفته شد ، لذا برای گالیله روزی رو تعیین کرد و به او تا ساعت 5 اون روز فرصت داد که اگر در دادگاه (کلیسا) حاضر بشه ، حرفاشو پس بگیره و توبه کنه بخشیده می شد و در غیر این صورت اعدام می شد
یکی از شاگردان گالیله بنام آندره که به استاد و حرفاهای استاد ایمان داشت و استاد رو خوب می شناخت ، مطمئن بود که گالیله هرگز واقعیت چرخش زمین را انکار نخواهد کرد و در مقابل زور تسلیم نخواهد شد ، او گالیله رو قهرمان ذهن و زندگی خود می دونست .
روز موعد فرا رسید از ظهر اون روز آندره جلوی کلیسای مذکور حاضر شد و به انتظار ایستاد و دعا می کرد که قهرمان ذهنش همچنان قهرمان بمونه و بالاخره یکی پیدا بشه زیر بار حرف زور نره.
لحظات به سختی می گذشت بالاخره ساعت پنچ شد خبری نشد و گالیله نیامد ، قند در دل آندره آب شد و ارادتش به استاد زیادتر از قبل ، اما هنوز چند دقیقه ای بیشتر از ساعت پنج نگذشته بود و شادی آندره فروکش نکرده بود که گالیله ی تواب را دوان دوان می اوردن ، آندره وقتی این صحنه رو دید به سرعت خود رو به پله های جلوی در کلیسا و نزدیکی استاد رسوند و گفت : "بدبخت ملتی که قهرمان ندارد."
و گالیه در جواب پاسخ داد : " بدبخت تر ملتی که قهرمان بخواهد . "
.
.
ایران رو همه ایرانیها باید بسازن ، دموکراسی یعنی دانستن حق و حد خود و حقوق و حدود دیگران و توانایی و امکان دفاع از این پارامترها و همزیستی و احترام به عقاید هم .
اگه به این توانایی و فرهنگ برسیم دیگه کسی نمی تونه حقوق ما رو پایمال کنه یا مث بچه ها با ما صحبت کنه و یا یک شبه اقتصاد و توان مردم رو زیرو رو کنه و نیازی نیست یک سال قبل از انتخابات منتظر ناجی و قهرمان باشیم . و کسی هم جرات نخواهد کرد با وعد و وعید دروغ و حرفای عامه پسند ....
نتیجه گیری با خودتون ....
سلام ،واقعأ ممنون از این مطلبی که کذاشتی
راستش من خودم هم منتظر آقای......بودم اما
الان که فکر می کنم می بینم حق با استاد
شماست.