داشتم به مطالب و نوشته های گذشته ام سرکی می کشیدم که چشمم به حدیث زیبای زیر افتاد که حضرت صاحب الامر (عج ) فرمودند :
لِیَعمَل کُلُّ امرِءٍ مِنکُم عَلى ما یُقَرَّبُ مِن مَحَبَّتِنا؛
بر شما باد اموری که بواسطه آن به محبّت ما نزدیک شوید
این حدیث داغ مرا تازه کرد ، طی چند روز گذشته هر وقت از خیابانهای شهر سیرجان عبور می کردم فقط و فقط تاسف می خوردم که چرا بعضی از هر وسیله ای برای کسب و کار و درآمد زایی استفاده می کنند و چطور بعضی از مردم به اسم دوست داشتن و علاقه به اهل بیت آنان را تا این حد تنزل می دهند و باعث سخره دیگران می شوند مثلا بالای در مغازه ابزار فروشی نوشته بود " ابزار فروشی امام رضا " یا روی تابلوی مبل فروشی دیگری نوشته اند " مبل قائم آل محمد " و کمی پایین تر بالای مغازه ای نوشته بودند" آشپزخانه حضرت ابوالفضل " و از همه منزجر کننده تر اینکه روی پارچه نوشته ی بالای قصابی خیابان کناری نوشته شده است " قصابی امام زمان " ، در این شهر از این دست اسامی کم نیست هرچه فکر کردم جواب قانع کننده ای نیافتم پس به سمت همان قصابی ای که درونم را آشفته کرده بود راه افتادم
جلوی مغازه قصابی ماشین شرکت را پارک می کنم ، آرام آرام به سمت مغازه قدم برمی دارم با خود فکر می کنم به این انسان چه باید گفت و چگونه باید او را از این اشتباه آگاه کرد .
سلام می کنم مرد قصاب با گفتن علیکم جواب می دهد و بلافاصله با لهجه غلیظ می پرسد :چی می خواهی
می گویم : راستش چیزیی نمی خواهم ، کمی مکث می کنم و بعد ادامه می دهم : بخاطر اسم مغازه وایسادم تا حالا ندیده بودم کسی اسم قصابی رو اینجوری انتخاب کنه .
دستی به سبیل و صورت سبزه اش می کشد و با غروری خاص می گوید: حیرون شدی نه ! ( یعنی تعجب کردی نه یا به قول خودمان حال کردی نه !) می گویم : آره اتفاقا اونم خیلی زیاد ولی قبول داری که هر شغل و کاری رو نباید به مقدسات چسبوند تا شانشون رو پایین نیاریم (چون نمی خواهم مستقیم از او انتقاد کنم می گویم ) مثلا خیابون بغلی روی آشپزخونه نوشته آشپزخونه حضرت ابوالفضل ، آخه حضرت ابوالفضل با اون ابهت و بزرگی و مقامش کی آشپزی کرده به نظرت این توهین به مقام اون بزرگوار نیست،هنوز حرفم تمام نشده که احتمالا منظورم را گرفته پس خیلی رک جواب می دهد: نه این فقط عشقه . اینجاست که زیر لب می گویم: پند گفتن با جهول خوابناک تخم افکندن بود در شور خاک
می پرسد چیزیی گفتی
و من بطرف ماشین راه می افتم ...