چه می دانستم این ور کوه باید برای ثروت، حرام خورد؟!
برای عشق خیانت کرد
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم
می گویند: از پشت کوه آمده!
ترجیح می دهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگ ها باشد، تا اینکه این ور کوه باشم و گرگ!
سطور فوق که در صفحات اجتماعی و ایمیل های مختلف دیده می شوند دلنوشته های محمد بهمن بیگی پدر آموزش عشایر و مدارس عشایری ایران است ، هرچند اولین بنیانگذار مدارس نوین عشایری دکتر محمود حسابی می باشد ؛ به هر حال بهمن بیگی کسی است که برای آموزش دختران مظلوم عشایر این سرزمین به گفته ی خودش بارها کیلومترها مسافت را در میان کوهها و خارهای بیابان طی کرد و گرسنگی و تشنگی را به جان خرید تا مردم محروم عشایر و بویژه دخترکان آنان را با ترویج علم و دانش توانمند سازد....
این مرد بزرگ ، خود فرزند عشایر قشقایی و زاده فیروزآباد فارس بود که توانست با کوشش و تلاش فراوان دوره کارشناسی حقوق را در دانشگاه تهران سپری کند و پس از آن در راستای سیاستهای دولتِ وقت و تحت حمایت اصل چهار ترومن، کوشش خود را جهت برپایی مدرسههای سیّار برای بچههای ایل آغاز کرد و با پیگیریهای خود توانست برنامهٔ سوادآموزی عشایر را به تصویب برساند و نخستین مرکز تربیت معلم عشایری را بنیان نهد. بهمنبیگی به سبب کوشش پیگیر خود در راه سوادآموزی به هزاران نفر کودکِ تُرک، لُر، کُرد، بلوچ، عرب و ترکمن، برندهٔ جایزهٔ سوادآموزی سازمان یونسکو شد. او تجربههای آموزشیِ خود را در چند کتاب در قالب داستان نوشتهاست.
وی در سال ۱۲۹۹ در ایل قشقایی در تیرهٔ بهمنبیگلو از طایفهٔ عملهٔ قشقایی به هنگام کوچ متولد گردید. هشت ساله که شد، پدرش یک منشی استخدام کرد و به خانه آورد که هم به محمد درس بدهد و هم برای او نامه بنویسد. محمد دو سال نزد آن منشی درس خواند و الفبای سواد را آموخت.
ده ساله بود که پدرش را به تبعید به تهران محکوم کردند و شش روز پس از تبعید پدر، مادرش را نیز به گناه فراهم کردن آذوقه برای عشایر مخالف دولت، به تبعیدگاه همسرش فرستادند. بنابراین، محمد همراه مادر تبعیدی از کوهدشت به تهران آمد و در مدرسهٔ علمیهٔ تهران مشغول تحصیل شد. پس از پایان دورهٔ دبیرستان به دانشکدهٔ حقوق وارد شد و دورهٔ کارشناسی حقوق را در سال ۱۳۲۱ به پایان رساند. او قبل از شروع به همکاری با اصل چهار ترومن، با معرفی یکی از سران ایل قشقایی به آمریکا رفت و پس از مدت بسیار کوتاهی به وطن بازگشت. ازآنجاکه در شهر و در کارهای اداری دوام نیاورد، پس از چندی به ایل بازگشت.
بر پایهٔ برنامهٔ آموزش عشایری وی ، باید برای پایههای اول تا چهارم مدرسههای سیار و برای پایههای پنجم تا نهم مدرسههای شبانهروزی بر پا میشد. همچنین، باید یک مدرسهٔ تربیت معلم ویژهٔ عشایر برای جذب دانشآموزان با مدرک پایان کلاس نهم ساخته میشد و گروهی برای نظارت بر مدرسههای چادری نیز به وجود میآمد. با وجود این، تنها به بر پایی مدرسههای چادری و کار نظارت بسنده شد و ۷۸ مدرسه در ایلات و عشایر بنیانگذاری شد. ادارهٔ این مدرسهها با آقای بهمنبیگی و دو ناظر دیگر، بیژن بهادری کشکولی و نادر فرهنگ درهشویی، سپرده شد.
ازآنجاکه در میان عشایر نتوانستند افراد باسوادی برای آموزش پیدا کنند، آموزگاران دیپلمهٔ شهری را با وعدهٔ استخدام رسمی و فراهم کردن امکانات لازم برای آسایش آنها به سوی ایل کشاندند. اما پس از یک سال روشن شد که این آموزگاران نمیتوانند در میان عشایر زندگی کنند و به هنگام کوچ با آنها همرا شوند. از این رو، چاره در آن بود که از خود ایلیاتیها داوطلب بگیرند و آنها را آموزش بدهند.
یکی از راهکارهایی که باعث پیشرفت کار بهمنبیگی شد، دعوت از دولتمردان و اثرگذاران آن زمان برای سفر به آن مناطق بود.
حرکت آموزشی بهمن بیگی خود یک نوآوری محسوب میشود. یکی از کارهای نوآورانهٔ بهمنبیگی که در پیشبرد هدفهای آموزشی او بسیار سودمند بود، برگزاری اردوهای تربیتی برای دانشآموزان و آموزگاران عشایری در نقاط مختلف عشیرهنشین بود. در آن اردوها آموزگاران موفق کارهای خودشان را به آموزگاران دیگر و دانشآموزان دانشسراها، که در آینده آموزگاران عشایری میشدند، معرفی میکردند. برگزاری رقص و پایکوبی و اجرای موسیقی محلی از دیگر برنامههای این اردوها بود که در حفظ سنتهای ایلی بسیار سودمند بود و به مردم ایل نشان میداد که سوادآموزی و دانشاندوزی به فرهنگ ایل سازگار است و به توسعهٔ آن نیز کمک میکند.
دوران بازنشستگی محمد بهمنبیگی بیشتر به ثبت تجربهها و خاطرهها و نظریههای او در زندگی و کار با عشایر و آموزش و پرورش گذشتهاست، که حاصل آن چند کتاب های زیر در قالب داستاناست.
بخارای من ایل من ، اگر قرهقاچ نبود ، به اجاقت قسم و طلای شهامت
محمد بهمنبیگی در یازدهم اردیبهشت ماه سال ۱۳۸۹ در شهر شیراز چشم از جهان فرو بست.
پیکر وی روز پنجشنبه شانزدهم اردیبهشت سال ۱۳۸۹ تشییع و همانطور که وصیت کرده بود، در مسیر کوچ عشایر، در شیراز و در منطقهٔ کُشن به خاک سپرده شد.
گیگن، مدیر برنامهٔ اصل چهار در گزارش کار خود، که بهصورت کتابی در آمریکا منتشر شد، دربارهٔ او نوشتهاست: «او بیش از نیمی از عمر خود را با عشایر گذرانده و با رؤسای عشایر خوب آشنا بود. آنها نه بهخاطر خانوادهاش، بلکه بهخاطر تواناییهای خودش، به او احترام میگذاردند.»
سلام
روحش شاد ...