روز گرمیست به دماسنج ماشین نگاه می کنم دمای 48 درجه را نشان می دهد آفتاب به سمت وسط آسمان در حرکت است ، نگاهم به پوشش گیاهی منطقه است " استپ نیمه بیابانی "
به این درختچه ها فکر می کنم که چگونه در دل این خاک داغ و پوک رشد کرده و تیغ آفتاب را برمی تابند.
مقصد سفرما گچساران در جنوب استان کهکیلویه و بویر احمد است ، شهری در همسایگی بهبان استان خوزستان و ممسنی استان فارس.
سه روز پیش در حین ورود به این شهر تابلوی عجیبی نگاهم را قابپد ، بر آن نگاشته شده بود «به پنجمین ابر مخزن نفت جهان خوش آمدید.«
امروز کارمان را هشت صبح شروع کردیم تا الان که ساعت یازده شده از سه اپراتور بلدوزر تست گرفتم کمی از این گرمای هوا دلگیرم ، احساس خستگی می کنم . من در ماشین می مانم و تست نفر بعد را به همکارم می سپارم.
دماسنج ماشین دمای 48 درجه را نشان می دهد ، چون بنزین درون باک کم شده و فاصله تا اولین پمپ بنزین زیاد است ، ماشین را خاموش می کنم و پیدا می شوم به سمت کانکسی که در بیست متری من قرار دارد، حرکت می کنم ، روی کانکس به لاتین نوشته شده " میر ( MIR ) " نمی دانم معنی این نوشته چیست، در می زنم کسی در را باز نمی کند ، یا ا... می گویم و در را باز می کنم ، بجزء مقداری لباس ، یک گاز پیک نیک و چندتا استکان و مقداری خنزر پنزر چیزی نیست کولر آبی کانکس هم خاموش است، فکر کنم دمای داخل کانکس گرمتر از بیرون باشد .
پس به بیرون کانکس برمی گردم تیغ آفتاب تیزتر شده ، آفتاب به سمت وسط آسمان در حرکت است . به درختچه ها و پوشش گیاهی منطقه سرگرم شدم که ناگه صدایی خلوت مرا بهم ریخت
پسر بچه ای دوازده یا سیزده ساله با رنگ و رویی سوخته که آرام به سمت من می آمد .
سلام کرد و با صدای لرزان که نشان می داد در این هوا تنوری دویده است ، گفت : "آقای مهندس ، آقای مهندس می گه یه فرم بلدوزر دیگه هم بده ."
به ماشین برگشتم و فرم را دادم . پسرک تشکر کرد و دوباره دویدن گرفت ، صدا زدم آروم ، می خوری زمین !
.
.
مدتی به این پسرک فکر می کردم که زیر این آفتاب سوزان و در دل این بیابون به چکاری آمده؟
به پل نیمه ساز نگاه کردم دیدم پسرک با کارگران مشغول به کار است آرام آرام تا کنار پل رفتم ، دیواره کناری پل را می ساختند و ملات و سنگ برهم می گذاشتند تا دیوار بنا کنند .
دوباره به سمت کانکس برگشتم و در کنار آن نشستم .
بازهم صدای پا می آمد و این بار نیز پسرک در حالی که قطرات عرق بر صورتش حرکت می کرد نفس نفس زنان به سمت من می دوید. پرسیدم: چی شده ، گفت : اون فرم خراب شد یکی دیگه می خوام .
آهسته به سمت ماشین برگشتم فرم را به دست گرفتم و به سمت پسرک دراز کردم ، پرسیدم : اسمت چیه ، گفت : میر علی ، تازه فهمیدم اون میر روی کانکس را کی نوشته است ، گفتم مگه درس نمی خونی ، اجازه نداد جمله من تمام شود گفت : چرا می خونم کلاس هشتم ، می خوام درس بخونم تا مث شما مهندس بشم ، نگاهی با حسرت به کف دستاش کرد و گفت سنگ ها خیلی داغن .
وقتی دزدکی کف دستانش را نگاه کردم و پینه ها درشت و سوختگی ها را دیدم ، دلم لرزید ، عینک آفتابی را روی چشمانم به سمت بالا جابجا کردم تا مبادا متوجه غوغای زیر عینک شود.
.
.
میر علی های این کشور کم نیستن ولی امیدوارم به روزی برسیم که دیگر شاهد این صحنه ها نباشیم ، دوبار جمله ای ذهنم را طوفانی می کند: " به پنجمین ابر مخزن نفت جهان خوش آمدید ."
گچساران -- پل طاقی ، نوزدهم تیر ماه