دل که آیینۀ شاهی است غباری دارد
از خدا می طلبم صحبت روشن رایی
حافظ
شاه همان سلطان آفرینش است که انسان آیینۀ روی اوست و به سبب این آئینگی که استعداد ذاتی
اوست مقام خلافت یافته و
جانشین خداوند بر روی زمین
شده است و رسانیدن این
استعداد به فعلیت، بی گمان بر فرد فرد آدمیان
تا حد امکان واجب است، بلکه بتوان گفت آدمی
را جز این در جهان وظیفه ای نیست که بتدریج اوصاف الهی
را که اصل همۀ آنها در سه
کلمه دانایی و زیبایی و نیکویی، یا علم و جمال و خیر
خلاصه می شود، در خود متجلّی کند و این همه علوم و صنایع شگفت که نقطۀ اوج آن در روزگار ما سفینه های
فضایی و شبکه جهانی اینترنت است و هنر های بی شمار از
شعر و موسیقی و رقص و نمایش و
مجسمه سازی و سینما و آن اندازه خیر و
خوبی از عدالت و احسان و
نوع دوستی و خدمت و ایثار و فداکاری و رحم و شفقت و
مهربانی در راه صلح و دوستی در میان بنی آدم
که در گوشه و کنار جهان
در کنار ظلم ها و جور ها و جنگ های شیطانی و غیره وجود
دارد همه از نشانه های این
ظهور تدریجی اوصاف الهی در انسان است که با همۀ بدی ها
همچنان به سوی کمال پیش می رود و تجربۀ بدی ها نیز
خود صیقلی است که بر شفافیت
آیینه خواهد افزود، تا آدمی بجز خدا را
نبیند و بجز خدا را ننماید:
رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت
سعدی
خلق را چون آب دان صاف و زلال
اندر او تابان صفات ذوالجلال
پادشاهان مظهر شاهی حق
عارفان مرآت آگاهی حق
خوبرویان آیینه خوبی او
عشق انسان عکس مطلوبی او
گر به علم آییم آن ایوان اوست
ور به جهل آییم آن زندان اوست
مولانا
بر گرفته از مقدمه کتاب " ۳۶۵ روز با سعدی "
به قلم حسین الهی قمشه ای