ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
یکی از متل هایی که در شب چله و در ضیافت کرسی بزرگترها برای کوچکترها نقل می کنند داستان دو پسر سرما ( چله بزرگ و چله کوچک ) و مادرشان در زمستان است.
امیل و ممیل دو برادر زمستانی هستند و دو نفس دزد و آشکار دارند. "امیل" برادر بزرگتر و دارای نفس "دزد" روز چهل و پنجم زمستان در اثر سرمای زیاد هویدا می گردد و "ممیل" برادر کوچکتر دارای نفس "آشکار" روز پنجاه و پنج زمستان که هوا کمی بهتر می شود خود را نشان می دهد .چهل روز که از زمستان می گذرد "امیل" (چله بزرگ) به کوه می رود و زیر سنگ سیاه و بزرگی می نشیند. در این موقع سنگ سیاه بر روی او می افتد و "امیل" قادر به بلند کردن سنگ و بیرون کشیدن خودش نیست. پس همانطور زیر سنگ می ماند.پس از سپری شدن پنجاه روز از زمستان "ممیل" (چله کوچک) بفکر برادرش می افتد و پیش خود می گوید نکند در کوه برای برادرم "امیل" اتفاقی افتاده باشد؟ از این رو برای پیدا کردن برادر خود به کوه می رود.در این زمان (روز چهارم تا شانزدهم بهمن ) طبق باور مردم هوا خیلی سرد می شود که آن را "ششله شش" (shashela_ shash )می گویند. یعنی تلاقی بین شش روز بعد از رفتن "ممیل" به دنبال برادرش که این دوازده روز هوا بسیار سرد می شود.
"ممیل" بعد از جستجوی فراوان برادرش "امیل" را در حالیکه تخته سنگی بر رویش افتاده پیدا می کند. خود را به کنار او می رساند و هر کاری می کند نمی تواند تخته سنگ را جابجا نماید تا برادرش را نجات دهد.از آنجا که "امیل" دارای قدرت سرمای زیادی است، "ممیل" این قدرت را حس می کند. از این رو به برادرش "امیل" میگوید: اگر من جای تو بودم کاری می کردم تا "دایا دور تاوه هشکش بزنه ریش اسبی د لو تژگاه" ( پیرزن کناره تنور از سرما یخ بزنه و پیرمرد کنار اجاق )
امیل در جواب می گوید : خودت چرا کاری نمی کنی که در اثر سرما پیرزن در کنار ساج و پیر مرد در کنار آتش یخ ببندد و خشک شوند . ممیل می گوید : آخر « لم شوره بهار دوممه» یعنی باران بهار دنبالمه و هر کاری بکنم بی فایده است . ممیل هرچه تلاش می کند که امیل را نجات بدهد ، نمی تواند و چون امیل سرمای زیادی از خود بوجود می آورد از این رو ممیل طاقت سرمای او را ندارد و مریض می شود .
هر دو برادر در کنار هم چند روزی را سپری می کنند تا اینکه بعد از 60 روز ( پایان دو چلّه ) از زمستان هر دو می میرند و بعد از چندی مادرشان (DASHOداشو) که پیر زنی کهن سال است بالای سرشان می آید و همین که با جسد مرده دو پسرش روبرو می شود فریاد می زند:امیل مرد و ممیل مرد دل وه کی کنم خوش ؟ چومتی بیرم عالمی بزنم تش ( حالا که امیل و ممیل مردن دیگه به کی دلخوش کنم ؟ پس باید مشعلی بردارم و دنیا رو به آتش بکشم ) سپس مشعل روشنی برداشته در هوا می چرخاند و به سمت دنیا پرتاب می کند اگر این مشعل در آب افتاده و خاموش گردد سال بعد سالی سرد و پر باران خواهد بود و اگر این مشعل در خشک فرو آید سالی گرم بر زمین چیره خواهد شد. لذا در لرستان زمانی که هوا رو به گرمی می رود مردم می گویند : داشو (مادر امیل و ممیل) در حال چرخاندن مشعل روشن در هوا می باشد .
سلام
داستان زیبا و جالبی بود.
سپاسگزارم
با سپاس خیلی دنبال اصل این داستان بودم
درود
امیل و ممیل یا همیل و ممیل اتفاقی واقعی هستند.
در واقعا اهمِدیل و مُهمِدیل بودند که به زبان لُری لکی و گویش های دیگر لُرستانی امیل و ممیل میگن.
اهمدیل و مهمدیل دو فرزند بهمئی بودند که امروزه ایل بهمئی رو به دو شاخه ی اهمدیل و مهمدیل تشکیل میدهند.
اهمدیل و مهمدیل دل وَه کی کنم خَش
وَرگِرم بُنجِمتی عالم زنم تَش
بُنجمت: مشعل
بروهی لُرسو /لرهای بهمئی