ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
چهار شمع به آرامی میسوختند و با هم گفتگو میکردند.
محیط به قدری آرام بود که گفتگوی شمعها شنیده میشد.
اولین شمع گفت: من «دوستی» هستم اما هیچکس نمیتواند مرا شعلهور نگاه دارد و من ناگزیر خاموش خواهم شد.
شمع دوستی کم نورتر و کم نورتر شد و خاموش گشت.
شمع دوم گفت: من «ایمان» هستم اما اغلب سست میگردم و خیلی پایدار نیستم.
در همین زمان نسیمی آرام وزیدن گرفت و او را خاموش کرد.
شمع
سوم با اندوه شروع به صحبت کرد:
من «عشق» هستم
ولی قدرت آن را ندارم که روشن بمانم. مردم مرا کنار میگذارند و اهمیت مرا درک نمیکنند. آنها حتی فراموش میکنند که به نزدیکان خود عشق بورزند!
و بی درنگ از سوختن باز ایستاد.
در همین لحظه کودکی وارد اتاق شد. چشمش به شمعهای خاموش افتاد و گفت: شما چرا نمیسوزید! مگر قرار نبود تا انتها روشن بمانید؟
و ناگهان به گریه افتاد.
با گریه کودک شمع چهارم شروع به صحبت کرد و گفت:
نگران نباش! تا زمانی که شعله من خاموش نگردد شمعهای دیگر را روشن خواهم کرد.
من امید هستم
کودک، با چشمهائی که از شادی
میدرخشیدند، شمع امید را در دست گرفت و دوستی، ایمان و عشق را شعلهور ساخت.
شمع”امید“ زندگی شما هرگز خاموش نگردد تا همیشه آکنده از ”دوستی، ایمان و عشق“ باشید.
حکایت جالبی بود
بزن مطرب شب عید غدیر است
علی برعالم هستی امیر است
غدیر آنجا گل افشان وجمیل است
علی برخلقت عالم دلیل است
عیدتان مبارک
الهی که نور امید هیچوقت تو دل هیچکس خاموش نشه.