یه روز یه آدم دیوونه به کشور ما حمله کرد ، اون روز یه آدمایی زندگی می کردن که اگه بخوایم بگیم مثل چی بودن ، فقط یه واژه براشون مناسبه : مرد!
اونا بودن که تونستن با دست خالی جلوی اون همه کشور رو بگیرن 1 و اونا بودن که از همه چیز خود گذشتن تا ما الان با آرامش زندگی کنیم ولی حیف که خیلی زود وصیت شهید باکری به واقعیت پیوست ، اون بچه ها دسته دسته شدن و ستون های جهبه یکی یکی به حاشیه رونده شدن ....
چند روز پیش یکی از اون بچه ها رو دیدم ، یه آشنا که تا اونجا که شنیدم از اوایل جنگ تا آخرش جبهه بود ، کجای جهبه و کدوم خط به نظرم اصلا مهم نیست ، مهم اینه که وقت و جوونیشو در اون سالها برای ما گذاشت .
کسی که الان هم موج انفجار بعضی وقتا اون روزا رو بهش یادآوری می کنه .
وقتی پرسیدم الان چکاره ای ؟ با افتخار سرش رو بالا گرفت و گفت : کارگر شهرداریم ، رفتگر محله ام .
بعضیا خندیدن بعضی هم با نگاه ناباورانه نگاهش کردن .... نمی دونم چی باید بگم ، اصلا چیزی باید بگم یا نه ؟ فقط شعر مرحوم سپهر ذهنم رو پر کرد:
اتل متل یه بابادلیر و زار و بیماراتل متل یه مادریه مادر فداکاراتل متل بچههاکه اونا رو دوست دارنآخه غیر اون دوتاهیچ کسی رو ندارن
مامان بابا رو میخوادبابا عاشق اونهبه غیر بعضی وقتابابا چه مهربونهوقتی که از درد سردست میذاره رو گیجگاشاون بابای مهربونفحش میده به بچههاشهمون وقتی که هرچیجلوش باشه میشکنههمون وقتی که هرچیپیشش باشه میزنهغیر خدا و مادرهیچکسی رو ندارهاون وقتی که باباجونموجی میشه دوباره دویدم و دویدمسر کوچه رسیدمبند دلم پاره شداز اون چیزی که دیدمبابام میون کوچهافتاده بود رو زمینمامان هوار میزدشوهرمو بگیرینمامان با شیون و دادمیزد توی صورتشقسم میداد بابا روبه فاطمه، به جدشتو رو خدا مرتضیزشته میون کوچهبچه داره میبینهتو رو به جون بچهبابا رو دوره کردن بچههای محلهبابا یه هو دوید وزد تو دیوار با کلههی تند و تند سرش روبابا میزد تو دیوارقسم میداد حاجی روحاجی گوشی رو بردارنعرههای بابا جونپیچید یه هو تو گوشمالو الو کربلاجواب بده به گوشممامان دوید و از پشتگرفت سر بابا روبابا با گریه میگفتکشتند بچهها روبعد مامانو هلش دادخودش خوابید رو زمینگفت که مواظب باشینخمپاره زد، بخوابینالو الو کربلاپس نخودا چی شدن؟کمک میخوایم حاجی جونبچهها قیچی شدنتو سینه و سرش زدهی سرشو تکون دادرو به تماشاچیاچشماشو بست و جون دادبعضی تماشا کردنبعضی فقط خندیدناونایی که از بابامفقط امروزو دیدنسوی بابا دویدمبالا سرش رسیدماز درد غربت اونهی به خودم پیچیدمدرد غربت باباغنیمت َنبردهشرافت و خون دلنشونههای مرده ای اونایی که امروزدارین بهش میخندینبرای خندههاتوندردشو میپسندینامروزشو نبینینبابام یه قهرمونهیهروز به هم میرسیمبازی داره زمونهموج بابام کلیدهقفل در بهشتهدرو کنه هر کسیهر چیزی رو که کشتهیه روز پشیمون میشینکه دیگه خیلی دیرهگریههای مادرمیقه تونو میگیره.
.
1- اگه می خواید بدونید در جنگ تحمیلی چند کشور و چطوری با ایران جنگیدن به کتاب طوفان صحرا ( Desert Storm ) نوشته فرمانده عملیات طوفان صحرا ژنرال « نورمن شوارتزکوف » آمریکایی مراجعه کنید .