انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

مجید موجی!

 

 

یه روز یه آدم دیوونه به کشور ما حمله کرد ، اون روز یه آدمایی زندگی می کردن که اگه بخوایم بگیم مثل چی بودن ، فقط یه واژه براشون مناسبه : مرد!

اونا بودن که تونستن با دست خالی جلوی اون همه کشور رو بگیرن 1 و اونا بودن که از همه چیز خود گذشتن تا ما الان با آرامش زندگی کنیم ولی حیف که خیلی زود وصیت شهید باکری به واقعیت پیوست ، اون بچه ها دسته دسته شدن و ستون های جهبه یکی یکی به حاشیه رونده شدن ....

چند روز پیش یکی از اون بچه ها رو دیدم ، یه آشنا که تا اونجا که شنیدم از اوایل جنگ تا آخرش جبهه بود ، کجای جهبه و کدوم خط به نظرم اصلا مهم نیست ، مهم اینه که وقت و جوونیشو در اون سالها برای ما گذاشت .

کسی که الان هم موج انفجار بعضی وقتا اون روزا رو بهش یادآوری می کنه .

وقتی پرسیدم الان چکاره ای ؟ با افتخار سرش رو بالا گرفت و گفت : کارگر شهرداریم ، رفتگر محله ام .

بعضیا خندیدن بعضی هم با نگاه ناباورانه نگاهش کردن .... نمی دونم چی باید بگم ، اصلا چیزی باید بگم یا نه ؟ فقط شعر مرحوم سپهر ذهنم رو پر کرد: 

 
اتل متل یه بابا
دلیر و زار و بیمار
اتل متل یه مادر
یه مادر فداکار
اتل متل بچه‌ها
که اونا رو دوست دارن
آخه غیر اون دوتا

هیچ کسی رو ندارن

مامان بابا رو می‌خواد
بابا عاشق اونه
به غیر بعضی وقتا
بابا چه مهربونه
وقتی که از درد سر
دست می‌ذاره رو گیجگاش
اون بابای مهربون
فحش می‌ده به بچه‌هاش
همون وقتی که هرچی
جلوش باشه می‌شکنه
همون وقتی که هرچی
پیشش باشه می‌زنه
غیر خدا و مادر
هیچ‌کسی رو نداره
اون وقتی که باباجون
موجی می‌شه دوباره
 
دویدم و دویدم
سر کوچه رسیدم
بند دلم پاره شد
از اون چیزی که دیدم
بابام میون کوچه
افتاده بود رو زمین
مامان هوار می‌زد
شوهرمو بگیرین
مامان با شیون و داد
می‌زد توی صورتش
قسم می‌داد بابا رو
به فاطمه، به جدش
تو رو خدا مرتضی
زشته میون کوچه
بچه داره می‌بینه
تو رو به جون بچه
بابا رو دوره کردن
بچه‌های محله
بابا یه هو دوید و
زد تو دیوار با کله
هی تند و تند سرش رو
بابا می‌زد تو دیوار
قسم می‌داد حاجی رو
حاجی گوشی رو بردار
نعره‌های بابا جون
پیچید یه هو تو گوشم
الو الو کربلا
جواب بده به گوشم
مامان دوید و از پشت
گرفت سر بابا رو
بابا با گریه می‌گفت
کشتند بچه‌ها رو
بعد مامانو هلش داد
خودش خوابید رو زمین
گفت که مواظب باشین
خمپاره زد، بخوابین
الو الو کربلا
پس نخودا چی شدن؟
کمک می‌خوایم حاجی جون
بچه‌ها قیچی شدن
تو سینه و سرش زد
هی سرشو تکون داد
رو به تماشاچیا
چشماشو بست و جون داد
بعضی تماشا کردن
بعضی فقط خندیدن
اونایی که از بابام
فقط امروزو دیدن
سوی بابا دویدم
بالا سرش رسیدم
از درد غربت اون
هی به خودم پیچیدم
درد غربت بابا
غنیمت َنبرده
شرافت و خون دل
نشونه‌های مرده
 
ای اونایی که امروز
دارین بهش می‌خندین
برای خنده‌هاتون
دردشو می‌پسندین
امروزشو نبینین
بابام یه قهرمونه
یه‌روز به هم می‌رسیم
بازی داره زمونه
موج بابام کلیده
قفل در بهشته
درو کنه هر کسی
هر چیزی رو که کشته
یه روز پشیمون می‌شین
که دیگه خیلی دیره
گریه‌های مادرم
یقه تونو می‌گیره

.

.

                                                                                          

1-    اگه می خواید بدونید در جنگ تحمیلی چند کشور و چطوری با ایران جنگیدن به کتاب طوفان صحرا ( Desert Storm ) نوشته فرمانده عملیات طوفان صحرا ژنرال « نورمن شوارتزکوف » آمریکایی مراجعه کنید .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد