ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
روزی پادشاهی سه وزیر ارشد خودش رو فرا خواند ، به هر کدام کیسه ای داد و گفت به باغ بروید و از میوه ، کیسه ها رو پر کنید و فردا صبح برای من بیاورید.
وزیر اول چون شاه خواسته بود با ظرافت تمام فقط میوه های درجه یک و ممتاز رو جدا می کرد و در کیسه می ریخت.
وزیر دوم که متعقد بود پادشاه خیلی توجه ای به درون کیسه او نخواهد کرد روی کیسه رو با میوه های خوب و درون اونو با هر میوه ای که دم دست بود پر کرد .
وزیر سوم هم که فکر می کرد پادشاه اصلا به کیسه او نیازی ندارد و به آن نگاه نخواهد کرد از در تنبلی وارد شد و بر کف باغ نشست و با علف و شاخ و برگ کیسه رو پر کرد.
فردا وقتی که هر سه نفر با کیسه ها به حضور شاه رسیدن ، پادشاه دستور داد هر سه نفر رو به مدت سه ماه به زندان انفرادی ( سیاه چال ) انداخته و به جای آب و غذا کیسه هاشونو بهشون تحویل بدن .
سه ماه گذشت و وزیر اول که از میوه های خوب و ممتاز استفاده کرد بود صحیح و سالم به حضور شاه رسید و مورد لطف شاه قرار گرفت.
وزیر دوم هم بعد از گذشت سه ماه در حالی که نحیف و مریض شده بود به حضور شاه رسید .
ولی از وزیر سوم خبری نشد وقتی پادشاه جویای احوال شد ، گفتن در همون ماه اول از گرسنگی تلف شد و مرد .
.
.
دنیا همون باغ قصه ی بالاست و ما هم مثل همون وزیراییم ،خوش به حال کسی که در این فرصت کوتاهی که در اختیارش گذاشتن ، کیسه خود رو از خوبی ها پر می کنه تا در زندان تنهایی و بی کسی خود از ترس و عذاب الهی در امان باشه و مورد لطف پادشاه جهان قرار بگیره .
.
.
.
.
بیاد جوانان سفر کرده ی دالوند ( سجاد و ایرج ) - اللهم صل علی محمداٍ و آل محمد و عجل فرجهم
حکایت زیبایی بود مهندس
خدا رحمت کنه درگذشتگان و بخصوص پسر عموی جوان شما رو
ممنون از لطف همه دوستان عزیز بویژه همکارای گلم