ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
از بد روزگار اتومبیل مردی درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد ، راننده بخت برگشته مجبور شد جک بزند و به تعویض لاستیک اقدام کند.
و باز هم از بد روزگار وقتی داشت لاستیک رو عوض می کرد، ماشین دیگه ای به سرعت از روی مهرههای چرخ که در کنار ماشین گذاشته بودن ، گذشت و آنها را به زیر نرده های روی جدول انداخت و آب مهرهها را برد. مرد حیران مانده بود که چکار کنه. خیلی فکر کرد به جایی نرسید بالاخره تصمیم گرفت که ماشینش رو همانجا رها کنه و برای خرید مهره چرخ بره. در این حین، یکی از دیوانهها که از پشت نردههای حیاط تیمارستان، نظارهگر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:
از هر کدام از 3 چرخ دیگه ماشین، یه مهره بازکن و این لاستیک را با 3 مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی!
مرد اول توجهی به این حرف نکرد، ولی بعد که با خودش فکر کرد، دید ایده بدی نیست و بهتره که همین کار رو بکنه. پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: "خیلی فکر جالب و هوشمندانهای داشتی، پس چرا تو را توی تیمارستان انداختن؟"
دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانهام، ولی احمق که نیستم
نماد عزیز حکایت خیلی جالبی بود
سلام وبلاگ خوب دارین موفق باشید
طراحی وب سایت اینتر فیس قالب و بنر لوگو ارم ونشان با کمترین قیمت در کمترین زمان
سری هم ب وبلاگ ما بزنید ونظرات خود ودرخواست خود رابزارید
انواع قالب وبلاگها
قالب کودک وشکلکهای کودکانه تم تولد شکلکهای جورواجور
در صورت درخواست تبادل لینک اطلاع دهید
موفق وپیروز باشید