ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
ساعت شش غروب روز چهارم بهمن ماه از معدن گل گهر به هتل محل اقامت در مهیاشهر سیرجان برگشتم در حین ورود صحنه ی عجیبی ذهنم رو به خودش مشغول کرد ، پسری با چهره ای که نشان می داد متعلق به شرق آسیاست کنار میز پذیرش هتل ( رسیپشن ) ایستاده بود.
بنظرم اومد که خانوم و آقایی که پشت میز پذیرش نشسته بودن در حال تمسخر این جوان هستن ، جلو رفتم ، دیدم اون خانوم به جوان می گفت : خوفی ، خوفی ....
اون جوان هم لبخندی به لب داشت و آروم می خندید و تکرار می کرد : خوفی ، خوفی
تا من کلمه ی اولCan you speak English? رو گفتم دو نفر پشت میز شروع به خندیدن کردن ، خانوم با لهجه سیرجانی گفت : بابا فارسی صحبت کن ، فارسی رو عین زبون مادری بلده! در این فکر بودم که احتمالا این جوان افغانیه ! که آقای جوان جلو آمد و پرسید معنی خوفی چیه ؟ پرسیدم اسمت چیه؟ گفت : چاو مامیویی بودم ، آلان هم سهیل مامیویی هستم ، پرسیدم اهل کجایی؟ گفت: چین ، پرسید : شما مال کجایی؟ گفتم : نگو مال کجا ، مال کلمه خوبی نیست بگو اهل کجایی یا بچه کجایی.
معنی کلمه خوفی رو که بعضی از سیرجانی ها به جای خوبی بکار می برن براش توضیح دادم . خسته شده بودم ، رفتم و روی مبل لابی نشستم ، سهیل که حال با من احساس راحتی می کرد ، اومد و کنار من نشست.
پرسیدم اینجا چکار می کنی ، گفت دانشجوی رشته زبان و ادبیات فارسی ام .
تقریبا فارسی رو خوب و روان صحبت می کرد ، چند شهر ایران رو خوب و کامل می شناخت عاشق غذاهای ایران و مخصوصا کله و پاچه بود طوری در مورد غذاهای ایرانی صحبت می کرد که آب از لب و لوچه ی آدم جاری می شد . شهر سیرجان رو کامل تر از من که حداقل ده بار رفته بودم ، می شناخت.
گرم صحبت شده بودیم که نگاهم به ساعت افتاد ، باید سریع آماده می شدم و برای رسیدن به پرواز به سمت کرمان به راه می افتادم ، بنابراین عذر خواهی کردم ، به سمت اتاقم راه افتادم و از خانوم مسئول پذیرش خواستم که آژانس خبر کند.
وقتی برای تسویه و ترک هتل به لابی برگشتم سهیل هنوز مشغول گپ و گفتگو بود .
هنگامی دستم را دراز کردم که دستی نبود
هنگامی لب به زمزمه گشودم که مخاطبی نداشتم
و هنگامی تشنه آتش شدم،
که در برابرم دریا بود و دربا و دریا ...!
دکتر شهید علی شریعتی