انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

سی بهار

 

 اوایل اردیبهشت بود ، بهار اون سال بخاطر سختی و فشاری که قحطی  و گرسنگی روی دوش مردم وارد کرده بود در  مناطق لر نشین به ' سی بهار ' یعنی بهار سیاه معروف شده بود.

.... نزدیک ظهر بود که سه مرد در نزدیکی روستا دیده شدند حال عجیبی داشتن مثل آدمای مست با سنگینی خاصی قدم بر می داشتن .

آرام آرام از سربالایی نزدیک ده پایین آمدند و وارد روستا شدن ، در کنار جوی آب ورودی روستا آبی به سر و صورت زدن و از بچه های نشسته کنار آب ، سراغ خونه کدخدا رحمت رو گرفتن ، یکی از بچه ها با دست خونه کدخدا رو نشان داد.  

راه افتادن و هر طوری بود  به در خونه کدخدا رسیدن مثل همیشه در کاملا باز بود ، یکی از مردها که کمی سرپا تر  از بقیه نشان می داد ، با صدای نیم بندی چند بار  یا ا... گفت .

مریم بانو (همسر کدخدا) در اتاق رو باز کرد و توی ایوان آمد. بعد از سلام و احوال پرسی ، از کار و علت مراجعه پرسید.

مرد جواب داد : دیشب روس ها به ده ما شبیخون زدن و گاو های ما رو دزدیدن و با خود بردن ، ما هم تصمیم گرفتم از پی اونا بریم و پیداشون کنیم ولی به یه نفر نیاز داریم که بتونه رد اونا رو پیدا کنه و کوهستان رو بشناسه ، برا همین اومدیم دنبال کدخدا که کمک مون کنه .

مریم بانو : گفت موقع کار ، کدخدا رفته سر زمین ، معلوم نیست کی برگرده .

مردها تشکر کردند و برگشتند ، انگار آب سردی ریخته بودن روی تک تک اونا ، نای حرکت نداشتن بهر حال از در خونه کدخدا دور شدن و به سربالای خروجی روستا رسیدن با اینکه شیب سربالای خیلی کم بود و اصلا قابل توجه نبود اما هر سه نفر هرچه تلاش می کردن قدرت بالا رفتن از اونو نداشتن ، حتی نای بلند کردن پاهایشان رو هم از دست داده بودن.

 

  

 

کدخدا که به سمت خونه برگشته بود و از دور صحنه رو دیده بود با فریاد از اهل خونه خواست که برن و مردها رو به خونه برگردونن، مریم بانو هم که متوجه فریادهای کدخدا شده بود یکی از بچه ها رو فرستاد تا مردان رو به خونه کدخدا برگردونه .

کدخدا تا وارد خونه شد نهیبی بر مریم بانو زد گفت مگه نمی بینی از گرسنگی نای راه رفتن ندارن سریع نون و کره و نیمرو برای مهمانها آماده کن .

مریم بانو هم امر کدخدا رو انجام داد و سفره رو بلافاصله آماده کرد ، مردها تا توانستن از ماست و کره و نیمرو و نان خوردن .

کمی بعد آرام آرام رنگ به رخسار مردان بازگشت ، علیرضا شروع به سخن گفتن کرد و گفت : چهار شبانه روزه که لب به غذا نزدیم ، چند روز پیش روس ها به روستای ما حمله کردن و هر چی داشتیم بردن ، با هر سختی که بود تحمل کردیم تا اینکه دیگه هیچ گندم و آردی برامون باقی نموند الآن هم چهار روز  از اون می گذره ، شنیده بودیم در خونه کدخدا رحمت به روی همه بازه و اوضاع کدخدا بد نیست ما هم از فرط گرسنگی راه افتادیم و به اینجا اومدیم .

این خاطره یکی  از خاطرات کدخدا مروت پسر کدخدا رحمت بود که در آن زمان پسرکی خردسال بود و هر وقت از بهار اون سال (1297 ش ) یاد می کرد می شد وحشت گرسنگی و مرگ دوستان رو در چهره او دید .

در مطلب مربوط به قحطی و نسل کشی در ایران از قول  محمد قلی مجد  نویسنده کتاب قحطی بزرگ و نسل‌کشی در ایران ، گفتیم که در بر اساس مدارک معتبر موجود در مرکز اسناد ملّی ایالات متحده آمریکا  " نارا " قحطی بزرگ در ایران در سده بیستم میلادی، در زمان جنگ جهانی اول رخ داده‌است. و در طول سالهای ۱۹۱۷-۱۹۱۹ ( 1296-1297 شمسی ) بین هشت تا ده میلیون نفر از جمعیت بیست میلیونی ایران یعنی ۴۰ درصد در اثر قحطی یا بیماریهای ناشی از سوءتغذیه از بین رفتند. مجد دولت بریتانیا و روس را عامل و مسبب این نسل‌کشی مهیب می‌داند و نشان می‌دهد که استعمار بریتانیا از سیاست نسل کشی و کشتار جمعی به عنوان ابزاری برای سلطه بر ایران بهره برده است.

او می نویسد که : در آن زمان بخش مهمی از محصولات کشاورزی ایران صرف تأمین سیورسات ارتش بریتانیا می‌شد که در نتیجه به کاهش شدید مواد غذایی در داخل ایران انجامید. عجیبتر اینکه ارتش بریتانیا مانع از واردات مواد غذایی از بین النهرین و هند و حتی از آمریکا به ایران شد. بر اثر چنین فاجعه عظیمی بود که جامعه ایرانی به شدت فروپاشید. مجد چنین نتیجه می‌گیرد: «هیچ تردیدی نیست که انگلیسیها از قحطی و نسل کشی به عنوان وسیله‌ای برای سلطه بر ایران استفاده می‌کردند.››

روس ها نیز با غارت اموال ، مواد غذایی و دامی ایرانیان در مناطق اشغال شده جهت تامین غذای ارتش خود فقر و قحطی را در مناطق اشغال شده به شدت گسترش دادند.

نظرات 1 + ارسال نظر
حامی پنج‌شنبه 23 خرداد 1392 ساعت 22:02 http://merajhami.persianblog.ir

مطلب بسیار زیبایی بود
دستتون درد نکنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد