ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
معمولا رمضان که می شه همه دم از کاهش جرم و جنایت و افزایش همدلی مردم می زنند ، حتی اونایی هم که به هر دلیلی روزه نمی گیرن بعضی جاها حرمت ها رو نگه می دارن .
.
.
.
امروز یکی از دوستان یه عکس برام فرستاده بود که کمی منو به فکر برد البته فقط کمی !! ( عکس زیر )
یاد یکی از خاطرات سالهای نه چندان دور خودم افتادم
پرده اول : سه سال قبل سرپرست نیروهای شرکت تو یکی از سدهای جنوب کشور بودم ( نمی خوام اسم ببرم ) با پرسنل سد رفیق شده بودیم و معمولا با من خیلی درد و دل می کردند.
یه روز یکیشون اومد از من پرسید: مهندس بعداز شیفت کاری وقت داری پسرم رو بیارم چندتا مشکل درسی داره کمکش کنید
گفتم چرا که نه حتما بیارین
گذشت و شب با پسر اومدن کمپ ما ، محمد آقا کلاس دوم راهنمایی بود چند تا مسئله ریاضی داشت ، با هم مسئله ها رو حل کردیم و مشکل رفع شد.
در تمام مدتی که نشسته بودن که فکر می کنم دو ساعتی شده حتی یه بار هم محمد پاشو تکون نداد ، ثابت مث مجسمه یه جا نشسته بود و پاهاشو زیرش قایم کرده بود ،من هم که همیشه کنجکاو بودم کمی به دور و ور نگاه کردم دیدم بعضی جای موکت یه کمی گل آلود شده بود ، بلند شدم و به بهونه آوردن چای برای مهمون ها رفتم بیرون ، جلوی در اتاق یه جفت کفش پلاستیکی کهنه دیدم که کف یکیشون کاملا جر خورده بود ، بیرون رو نگاه کردم و متوجه شدم که محوطه جلوی خوابگاه رو طبق معمول بخاطر گرد و خاک اب پاشی کرده بودن ، تازه فهمیدم چرا این بچه پاشو تکون نمی داد .
پرده دوم : پارسال با سه تا از دوستان یه سفر کاری خارجی رفته بودیم ، شب ها معمولا با هم به گشت و گذار می رفتیم. یه شب رفته بودیم یه مرکز خرید که اکثر مارک های خارجی اونجا نمایندگی داشتن ، مهندس صمد یا بقول همکاران رضا و بقول همسرش بابک یه جفت کفش آدیداس خرید که چیزی قیمتش نبود کلا 240 دلار ناقابل می ارزید یاد آدیداس های خوشگل محمد آقا افتادم .
.
.
درسته رمضان داره تموم می شه ولی یادمون باشه که همه حق زندگی دارن و خداوند نیکی کردن و خوب بودن رو دوست داره همیشه ، همیشه نه فقط سی روز رمضان .....
سلام وبلاگ جالبی دارین..
ممنون میشم به انجمنم بیاین و توش عضو شین http://www.forum.no1-phone.ir
:)