انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

سنجه

منصفانه قضاوت کنید چرا ؟ چون با همون متری سنجیده می شید که دیگران رو باهاش می سنجید. 

در حکایت آورده اند که در نزدیکی ده ملا کوه بلندی بود که شب ها باد می آمد و فوق العاده سرد می شد.  

 

دوستان ملا گفتند: «ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو می دهیم و گرنه تو باید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی».   

 

ملا قبول کرد. شب به آنجا رفت و تا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد ، صبح آمد و گفت: «من برنده شدم و باید به من سور دهید».   

 

گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟  

 

ملا گفت: نه، درآنجا تا صبح فقط پنجره ای روشن در یکی از دهات اطراف دیدم که معلوم بود شمعی در آن جا روشن است.  

 

دوستان گفتند: همان آتش تو را گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.  

 

ملا که جرزنی دوستان رو دید قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید.

 

 دوستان یکی یکی آمدند، اما نشانی از ناهار نبود. گفتند: ملا، انگار ناهاری در کار نیست.

ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده.

دو سه ساعت دیگه هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش نیامده که برنج را درونش بریز د. 

دوستان به آشپزخانه رفتند تا ببیننند چگونه آب به جوش نمی آید. دیدند ملا یک دیگ بزرگ به طاق آویزان کرده دو متر پایین تر یک شمع کوچک زیر دیگ نهاده

گفتند: ملا این شمع کوچک نمی تواند از فاصله دو متری دیگ به این بزرگی را گرم کند

ملا گفت: چطور از فاصله چند کیلومتری می توانست مرا روی تپه گرم کند؟ شما بنشینید تا آب جوش بیاید و غذا آماده شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد