انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

مردی به نام عباس میرزا

امروز سالروز تولد مرد بزرگی از تبار ایران دوستان است که امرا و وزرا فرصت خدمت به مردم را از او گرفتند . 

عباس میرزا (1202- 1249 ق) فرزند ارشد و قائم مقام فتحعلی شاه قاجار در عموم بررسی‌های تاریخی به عنوان سرسلسله اصلاحات اجتماعی در ایران شناخته می‌شود. وی اگر چه نتوانست به سلطنت برسد و در زمان سلطنت پدرش مرد اما در واقع فردی استثنایی بود که در روزگار بیخبری و جهالت جامعه و دولتمردان ایرانی، افکار بلندی داشت و پرچمدار اصلاحات اجتماعی در ایران شد. برای درک بهتر اهمیت و ارزش افکار عباس میرزا باید نگاهی گذرا به وضعیت ایران و حکمرانانش در آن روز و تفاوت عمده عباس میرزا با آنها داشت. 

اولین اندیشه‌های سیاسی و اجتماعی اصلاحی در روزگار فتحعلی شاه، در اثر جنگی که با روس و جدا شدن بخش‌هایی از کشور در پی این جنگها اتفاق افتاد شکل گرفت.  

در پی آن اتفاقات، مفاهیمی چون مرز و وطن به معنی غربی آن برای ایرانیان برجسته شد و آنها را برای نخستین بار و به طور جدی با «دیگری» مواجه ساخت. در واقع احساس ناتوانی و ضعف در برابر امکانات مادی آنها و نظم و ترتیبی که داشتند، طلیعه بیداری ایرانیان شد و چند تن از سیاستمداران آن روزگار به فکر اصلاحات افتادند که در صدر و بزرگترین آنها، عباس میرزا نایب‌السلطنه و وزیرش، میرزا عیسی قائم مقام بودند.

 

در این میان بازخوانی رفتار شاه برای موجه جلوه دادن انعقاد قرارداد ترکمانچای، به عنوان نمونه‌ای از رفتار سیاسی شاه، می‌تواند به خوبی نشان دهنده اوج انحطاط سیاسی شاه و اطرافیان، و بازگو کننده عقب ماندگی اجتماعی ایرانیان در آن روزگار باشد: «در جنگ دوم روس و ایران، وقتی قشون روس به تبریز وارد شد و مصمم بوند تا به سمت میانه حرکت کند، دولت ایران خود را در مقابل کار تمام شده‌ای دید و ناچار شد شرایط صلحی را که دولت روس املا می‌کرد بپذیرد. فتحعلی شاه برای اعلان ختم جنگ و تصمیم دولت در بستن پیمان آشتی، جمعی را گرد آورد. قبلا به جمعی از خاصان دستوراتی راجع به اینکه در مقابل هر جمله ای از فرمایشات شاه چه جوابهایی باید بدهند، داده شده بود و همگی نقش خود را حفظ کرده بودند. شاه بر تخت جلوس کرد . دولتیان سر تعظیم فرود آوردند. شاه خطاب به یکی از حاضرین فرمود: «اگر ما امر دهیم که ایلات جنوب با ایلات شمال همراهی کنند و یک مرتبه بر روس منحوس بتازند و دمار از روزگار این قوم بی ایمان برآورند چه پیش خواهد آمد؟» مخاطب که در این کمدی نقش خود را خوب حفظ کرده بود، تعظیم سجود مانندی کرده، گفت: «بدا به حال روس!!، بدا به حال روس!!» شاه مجددا پرسید:«اگر فرمان قضا جریان شرف صدور یابد که قشون خراسان با قشون آذربایجان یکی شود و توامان بر این گروه بی دین حمله کنند، چطور؟» جواب عرض کرد: «بدا به حال روس!!بدا به حال روس!!» اعلی حضرت پرسش را تکرار کردند و فرمودند: «اگر توپچی‌های خمسه را هم به کمک توپچی‌های مراغه بفرستیم و امر دهیم که با توپ‌های خود تمام دار و دیار این کفار را با خاک یکسان کنند چه خواهد شد؟» باز جواب «بدا به حال روس، بدا به حال روس» تکرار شد و خلاصه چندین فقره از این قماش اگرهای دیگر که تماما به جواب یکنواخت بدا به حال روس مکرر تایید می‌شد رد و بدل گردید. شاه تا این وقت بر روی تخت نشسته، پشت خود را به دو عدد متکای مروارید دوز داده بود. در این موقع دریای غضب ملوکانه به جوش آمد و روی دو کنده زانو بلند شد، شمشیر خود را که به کمر بسته بود به قدر یک وجبی از غلاف بیرون کشید و این دو شعر را که البته زاده افکار خودش بود به طور حماسه با صدای بلند خواند: کشم شمشیر مینائی، که شیر از بیشه بگریزد، زنم بر فرق پسکوویچ، که دود از پطر برخیزد. (پسکوویچ سرکرده لشگر روس در جنگ دوم روس و ایران بود) شخص مخاطب با دو نفر که در یمین و یسارش روبروی او ایستاده بودند خود را به پایه عرش سایه تخت قبله عالم رساندند و به خاک افتادند و گفتند: «قربان مکش! مکش !که عالم زیر و رو خواهد شد.» شاه پس از لمحه‌ای سکوت گفت: «حالا که این طور صلاح می‌دانید ما هم دستور می‌دهیم با این قوم بی دین کار را به مسالمت ختم کنند.»  

 

در مقابل اما رفتار و تفکرات عباس میرزا نایب السلطنه، اگر چه استثنایی کم نظیر و تنها در آن دوران بوده اما می‌تواند در مقایسه با رفتار شاه و درباریان گویای ارزش والای او در آن دوران و نشان دهنده نقطه آغازین تغییرات بنیادین اجتماعی در ایران باشد: در اوج جنگ‌های ایران و روس، مسیو ژوبر از طرف ناپلئون بناپارت راهی ایران می‌شود و با عباس میرزا در اردوگاه جنگی ایران ملاقات می‌کند تا درخواست‌های نظامی ایران از فرانسه را بشنود اما نایب السلطنه ایران، سخنان دیگری با او می‌گوید: «نمی‌دانم این قدرتی که شما اروپایی‌ها را بر ما مسلط کرده چیست و موجب ضعف ما و ترقی شما چه؟ شما در قشون جنگیدن و فتح کردن و به کار بردن تمام قوای عقلیه متبحرید و حال آنکه ما در جهل و شغب غوطه ور و به ندرت آتیه را در نظر می‌گیریم . مگر جمعیت و حاصلخیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است ؟یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما به ما می‌تابد تاثیرات مفیدش در سر ما کمتر از سر شماست؟یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است خواسته شما را بر ما برتری می‌دهد؟ گمان نمی‌کنم. اجنبی حرف بزن ! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم؟».  

 

عباس میرزا علی رغم عدم همراهی عموم اهالی حاکمیت،با درک اینکه فقط از رهگذر اخذ تمدن فرنگی می‌توان نظام تازه ای در زندگی و حکومت ایجاد کرد، تصمیم به اعزام گروهی از محصلان به فرنگ گرفت. کاروان اول شامل دو نفر بود که در 1226 قمری راهی اروپا شد و یکی از آنها به کار علم طب پرداخت و دیگری پس از یکسال و نیم درگذشت .هیات دوم شامل 5 نفر در 1230 قمری روانه سفر شده و در سال 1235 قمری به ایران باز می‌گردد. 

 از میان 5 محصل این سفر، دو نفر سرآمد بودند که بعدها نام ایشان در تاریخ تحولات اجتماعی این دوره بسیار شنیده می‌شود: میرزا صالح شیرازی (نویسنده سفرنامه‌ای درباره این سفر پنج ساله که بعدها اولین روزنامه فارسی به همت او منتشر شد) و میرزا جعفر مهندس (مشیرالدوله بعدی). عباس میرزا همچنین درصدد برآمد تا توجه غربی‌ها را به ایران جلب کند اما عمر کوتاه وی و سفاهت فتحعلی شاه،اجازه اصلاحات بیشتر را به این ولیعهد لایق نداد و وی قبل از پدرش، در 1249 به سبب بیماری درگذشت. 

 

اگر چه عباس میرزا با ناکامی درگذشت اما جریانی که راه انداخت نمرد . پسر عیسی خان وزیر عباس میرزا، در دوران محمدشاه، قائم مقام شد (قائم مقام فراهانی) و در دستگاه او میرزا تقی خان امیرکبیر رشد یافت که اگر چه فقط 4 سال صدارت کرد و به دستور ناصرالدین شاه کشته شد اما پایه گذار مدرسه دارالفنون شد که یکی از بزرگترین اقدامات تاریخی برای بیداری ایرانیان و آشنایی آنان با علوم جدید شد.

 

 

منابع:

بنی جمالی،احمد.(1386).آشوب؛مطالعه ای در زندگی و شخصیت دکتر محمد مصدق. تهران : نی.

زیباکلام،صادق.(1391).ما چگونه ما شدیم؟. چاپ نوزدهم . تهران : روزنه

شفیعی کدکنی، محمدرضا.(1390). با چراغ و آینه . تهران: سخن.

مستوفی، عبدالله.(1384). شرح زندگانی من.(ج1).چاپ پنجم. تهران :زوار.

ورهرام، غلامرضا .(1385) . نظام سیاسی و سازمانهای اجتماعی ایران در عصر قاجار. تهران : معین.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد