انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

دلتنگی !

 

 

 

امروز ، سالی دیگر را از زندگی به انتها بردم و وارد سی و سومین سال زندگی شدم . امروز یکی از دوستان زمان دانشگاه که هنوز زادروز مرا در ذهن داشت تماس گرفت و کلی احوال پرسید آخر صحبت ها گفت : دلت برام تنگ نشده ؟ من کمی فکر کردم گفتم : نه ، من حتی دلم برای خودم هم تنگ نمی شود چه رسد به دیگران !  

 

 کل دلتنگی های من در یک جمله خلاصه می شود و آن جمله اینکه گاهی دلتنگ کودکی ام می شوم نه دلتنگ دیروز و امروز خودم ، فقط کودکی است که گاهی مرا دلتنگ می کند .  

 

دلتنگ سادگی های کودکی ، دلخوشی های کودکی ، بی رنگی های کودکی ، بی خیالی های کودکی ، آرزوهای دور و دراز کودکی ، قهرمانان خیالی کودکی و ....  

 

آری من گاهی از این همه رنگ و ریا و دورویی و دروغ گویی خسته می شوم ، از جامعه و مردمی که همیشه راحتی و صفای خود را فدای رنگ و لعاب و تعارف و کلاس گذاشتن های بی خاصیت می کنند.  

 

از مردم دو رو و حرف های قلمبه و احترامات جلوی رو و ... های پشت سر دلم می گیرد ، آری من دلتنگ کودکی ها می شوم یک رنگی ها ، سادگی ها ، حرف های دل در لغات ساده و بی آلایش. 

 

 

آری من گاهی دلتنگ می شوم ...... 

نظرات 1 + ارسال نظر
بابک اسحاقی چهارشنبه 20 شهریور 1392 ساعت 23:57

تولدت مبارک مهندس عزیز

ممنون مهندس و آرزوی سلامتی برای همه دوستان خوبم رو دارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد