شما را دعوت به خواندن بخشهایی از مصاحبه نماینده محترم مجلس سرکار خانم آلیا در خصوص عدم تخصیص بودجه کافی برای حمایت از کودکان کار؛ میکنم ، ایشان گفتهاند:
«ما موافق کار کودکان نیستیم. فرهنگ کار کودک در کشور ما وجود ندارد و پدیدهای به نام کودککار به شکل رسمی در کشور ما نیست. این پدیده در کشور ما بسیار محدود و مقطعی است چراکه این معضل بیشتر برای کشورهایی است که خانواده در آنها نقش خود را از دست داده یا خانواده تک والدی رواج دارد».
در همین چند جمله که بخش عمدهاش را سه کلمه «وجود»، «ندارد» و «نیست» تشکیل میدهد؛ نکات مهمی نهفته است.
ضمن تشکر از خانم آلیا باید بگوییم که ما هم موافق کار کودکان نیستیم. (چه تفاهمی ^_^)! و معتقدیم این پدیده در کشور «محدود» است. مثلا حداکثر تعداد کودکان دستفروش در سر هر چهارراه را میتوان «محدود» به 10 الی 12 نفر دانست که تازه این محدودیت، «مقطعی» هم هست. یعنی در فاصله بین دو چهارراه اگر «مقطع» بزنیم. در این «محدوده» تعداد کودکان خیلی کمتر از سر چهارراه است. یا در برخی «محدوده»های زمانی و مکانی این تعداد بسیار «محدود»تر میشود بهطوری که اصلا در «مقاطعی» مثل وسط بزرگراهها یا باند فرودگاه تعداد این کودکان به صفر میل میکند.
همچنین خانم آلیا در ادامه فرمودهاند: «در برخی از روستاها کودکان در تابستان که به مدرسه نمیروند به والدین خود درکشاورزی کمک میکنند که نمیتوان از این مسئله به عنوان کار کودک یاد کرد.»
به این ترتیب نتیجه میگیریم که وجود کودکان کار امری کاملا طبیعی و اجتنابناپذیر است. همانطور که بچههای روستایی در تعطیلات تابستان به پدر و مادر خود در کشاورزی کمک میکنند، کودکان شهری هم در اوقات فراغتشان که به مدرسه نمیروند به پدر و مادر خود در فروش فال، جوراب، لواشک، لباس زیر و غیره کمک میکنند و این مسئله را هم نمیتوان به عنوان کار کودک قلمداد نمود! بهواقع ما اصلا چیزی به اسم فرهنگِ کارِ کودک نداریم (چون تقریبا چیزی به اسم فرهنگ نداریم) و شخصیتهایی مثل «کوزت»، «حنا» و «دختر کبریتفروش» هم که مصادیق بارز سوءاستفاده از کودکان هستند، همگی شخصیتهایی غربی و بزرگ شده در خانوادههای کمجمعیتاند.
سکانس پایانی سریال «آوای باران» نیز به همین مسئله اشاره داشت. آنجایی که باران رو به دوربین هنگام تعریف خاطرات تلخ دوران کودکیاش بهگونهای خیلی زیرپوستی در نکوهش تکفرزندی میگوید: «شاید اگه خواهر برادر داشتم، اینقدر زندگی بهم سخت نمیگذشت!». باری...
امیدوارم روزی برسد که ما هم بتوانیم ماشین ... بخریم و دیگر کودکان دستفروش در مترو را نبینیم! آنوقت شیشههای ماشینمان را مثل ماشین مسئولان دودی میکنیم تا «شاهد» همین تعداد محدود و مقطعی از کودکان خیابانی هم نباشیم و این معضل اجتماعی نیز همانند معضلات فرهنگی-سیاسی-اقتصادی از ریشه به سادگی هر چه تمام ترحل گردد!