انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

مشکل دیگران

 

در روزگاران گذشته موشی ، مرغی ، گاوی و گوسفندی در مزرعه ای روزگار می گذراندند ، از قضای روزگار روزی موش در تله افتاد ، بانگ برآورد که ای دوستان همراه ، رفاقت به جا آورده و مرا چاره کنید و از این دام برهانید. 

 

 مرغ گفت مشکل ، مشکل توست به من ارتباطی ندارد ، گاو و گوسفند نیز برائت جسته و اعلام بی طرفی کردند و همان جمله مرغ که مشکل توست و به ما ربطی ندارد را تکرار نمودند.  

 

موش پس از چند روز بالاخره بند از پای گشود و خود را آزاد کرد اما در تله ماندن موش سبب تولید بیماری و مرض شده بود  و صاحب مزرعه را بیمار گردانیده بود ، اطبا جهت تقویت صاحب مزرعه سوپ تجویز کردن پس صاحب مزرعه مرغ نگون بخت را کشت و از او سوپ ساخت، احوال مرد بدتر شد پس کسان بسیار برای عیادت او آمدند پس گوسفند نیز به جهت پذیرایی از میهمانان و عیادت کنندگان ذبح و پخته شد.  

 

داروها افاغه نکرد و صاحب مزرعه به دیدار ملک الموت شتافت پس گاو را نیز برای ناهار مراسم صاحب مزرعه کشتند و خوردند. 

 

... و موش از درون سوراخ روزگار دوستان را می پایید و به این جمله دوستان مسبوق ( سابق ) می اندیشید که مشکل مشکل او بود و به دیگران ربطی نداشت.   

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد