ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
نجار پیری که در یک شرکت خانه سازی مشغول بود خود را برای بازنشسته شدن آماده می کرد. روزی این موضوع را با سرپرست خود در میان گذاشت.
پس از گذشت روزهای طولانی و کار کردن و زحمت کشیدن، حالا او به استراحت نیاز داشت و برای رسیدن به آن، می خواست که سرپرست کارگاه او را از کار بازنشسته کند.
سرپرست او بســیار ناراحت شــد و سعی کرد او را منصرف کند، اما نجار بر خواست و تصمیمی که گرفته بود، پافشاری کــرد. سرانجام سرپرست ، در حالــی که به سختی ناراحت بود با این درخواست موافقت کرد، ولی از نجار خواست تا به عنوان آخرین کار، ساخت خانه ای را به عهده گیرد.
نجار در حالت تعارف و رودربایستی پذیرفت؛ در حالی که دلش چندان به این کار راضی نبود.
نجار اشتیاقی به ساخت خانه نداشت برای همین به سرعت مواد اولیه ی دم دستی تهیه کرد و با عجله و بی دقتی، به ســاختن خانه مشــغول شد. او برای رســیدن به بازنشســتگی خیلــی زود کار را تمام کرد و سپس سرپرست را از اتمام آن باخبر کرد.
سرپرست برای دریافت کلید آخریــن کار نجار به آنجا آمد. زمــان تحویل کلیــد، سرپرست آن را به نجــار بازگرداند و گفت:«ایــن خانه هدیه ای اســت از طرف شرکت من بــه تو به پاس سال ها همکاری!» نجار آهی کشید و بســیار شرمنده شــد. در واقــع اگر او می دانست که خودش قرار اســت در این خانه ساکن شود، لوازم و مصالح بهتری تهیه می کرد و برای ســاخت آن، تمام مهارتی را که در کار داشــت، به کار می بــرد. یعنی کار را به صورت دیگری پیش می برد.
این داستان زندگی ماست؛ فرصت ها ، امید و آرزوها.
هر روز می گذرد ، این ما هستیم که زندگیمان را می ســازیم. و گاهی ما کم ترین توجهی و اشتیاق به آنچه می ســازیم، نداریم؛ پس در اثر یک شــوک و اتفاق غیرمترقبه می فهمیم مجبوریم در همین ساخته ها زندگی کنیم.
باید تمام ســعی خود را برای ایمن کردن شرایط زندگی خود به کار بندیم. فرصت ها از دســت می روند و گاهی بازســازی آنچه ساخته ایم، ممکن نیست.
آری ، درست است.
شما نجار زندگی خود هســتید و روزها، چکشی هستند که بر میخی از زندگی شــما می کوبند. یک تختــه در آن جای می گیرد و یک دیوار برپا می شود ...
مراقب ســلامتی خانــه ای که برای زندگی خود می ســازید، باشید!
سلام.
شاید بشه گفت معمار زندگی خود! به من هم سر بزن
خدایا خیلی دلم گرفته…
خدایا نمی خواهم غرق دنیا شوم……
خدایا نمی خواهم گناه کنم…………
وبلاگ خوشگلی داری به من هم سربزن خواستی لینک داشته باشیم بمن خبربده
عــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلـــــــــــــــــــــــــــــــــی
چه دل قشنگی داری تو... چقدر به سادگی دلت حسودیم می شه