انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

رسم خوبی( پرده دوم )

  

 

 

آورده اند که سواری در بیابانی ره می پیمود از دور متوجه ناله ای گردید چون به ناله نزدیک شد دید پیاده ای از فرط خستگی و تشنگی بر زمین افتاده و زاری می کند.  

 

سوار فرود آمد ، از آب و غذایی که در انبان داشت به پیاده داد و بر سرش سایبانی ساخت.  

 

ساعتی گذشت و پیاده نفسی چاق کرد.  

 

سوار قصد ادامه مسیر کرد اما چون خستگی را در پیاده می دید او را بر اسب خود سوار نمود و خود آهسته از پی او روانه شد.  

 

پیاده تا خود را سواره یافت بر اسب ضربتی زد ، اسب و انبان سواره را ربود و دور شد. 

 

سوار (صاحب اسب ) که این صحنه را دید بانگ برآورد که ای بینوا لختی صبر کن تا تو را نکته ای گویم سپس همه را ببر.

 

 

پیاده دهانه اسب را کشید و در فاصله ی چند ده قدمی سوار ایستاد .  

 

سوار گفت ای مرد پس از این که اسب و انبان را بردی و رفتی این داستان را بر احدی فاش مکن ، چرا که اگر مردم این حکایت بشنوند ممکن است دیگر سواره ای به پیاده ترحم نکند و راه و رسم جوانمردی زنده نماند پس فاش مکن تا" رسم خوبی از جهان برافکنده نشود."

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد