انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

ش.ع.تمام زاده

 

پرده اول : غروب یکی از روزهای رمضان بود، برای افطار آماده شده بودیم ، دیدم علی با دست راست کمی نان جدا کرد تا نزدیکی لب خود بالا برده و آرام با دست دیگر نان را به سفر بازمی گرداند ، دوباره همان نان را با دست راست بالا می برد و با دست چپ بر می گرداند ، علی افطار کرد اما از آن نان چیزی نخورد . خیلی فکر کردم شاید چیزی در آن نان دیده بود که رغبتی به خوردن نداشت اما برای حفظ احترام و ادب تظاهر به خوردن کرد و به روی من نیاورد.

چند ساعتی گذشت خیلی تحمل کردم اما دلم طاقت نیاورد بالاخره گفتم : پسرم ی چیزی ازت بپرسم ، گفت مادر حالا که شما می خواهی بپرسی بزار اول من ی چیزی از شما بپرسم ، گفتم : بفرما . گفت نون سفره رو کی آورده بود. گفتم : همسایمون ... آقا. (همسایه ما نانوا بود و گاهی نان تازه در خانه ما می آورد آن روز هم چون می دانست روزه هستیم نان گرم برای ما آورده بود. ) گفت غروب دیدم که دم نانوایی خیلی شلوغ بود ولی ... نون ما بدون نوبت آمده ، این حق الناسه ، آنهایی که صف ایستاده بودند، راضی نیستند.

و من که به جواب سوال خود رسیده بودم دیگر چیزی نپرسیدم .


پرده دوم : به خانواده اش نگفته بود که به سوریه می‌رود. وقت رفتن با گوشی مقداد (دوستش) با خانواده و مادرش تماس گرفت و با  خوشحالی‌ که پر از بغض بود به مادرش گفت: دارم می‌روم مشهد و ان‌شاءالله سریع برمی‌گردم. حاج خانم هم به‌ روی خودش نیاورد و خداحافظی کرد.

کمی بعد از اینکه علی از جمع جدا شد مادر به گوشی مقداد زنگ زد و با صدای لرزان گفت: علی رفت سوریه؟

مقداد هم گفت: علی به شما گفت می‌روم مشهد مادر جان، مشهد یعنی محل و مکان شهادت، ان شاءالله هر آنچه خیر است برایش رقم بخورد.

 

 

پی نوشت : شهید علی تمام زاده – فردیس ، کرج ؛ شهادت آبان 94 ، حلب سوریه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد