داستان یوسف به راستی حیرت انگیز است از آن رو که در وهم نمیگنجد، که داستانی بدین کوتاهی این همه جواهرات دانایی و نیکویی و زیبایی را چگونه در خود جمع کرده است! اولا میتوان گفت این قصه یک داستان عشقی است. عشقی آن چنان گرم و سوزان و لاابالی که پیراهن معشوق را میدرد و عاشق را چندان در معشوق غرق میکند که به هر سو نظر میکند معشوق را میبیند:
تا نقشِ تو در دیدۀ ما خانه نشین شد
هر جا که نشستیم چو فردوسِ برین شد1
چنانکه این داستان در ادب پارسی استعاره ای برای عشق میان انسان و پروردگار شده است. در این داستان یوسف رمز جمال الهی و زلیخا مظهر کل کائنات است:
من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت، دانستم
که عشق از پردۀ عصمت برون آرد زلیخا را 2
غیر از عشق، قصۀ یوسف داستان زیبایی و تاثیر شگرف آن در دلهای آدمیان است. آن یوسف صاحب جمال را در مصر هیچ کس استطاعت خرید ، ندارد مگر پادشاه مصر و آن پادشاه نیز وقتی آن غلام صاحب جمال را ابتیاع میکند در چهرۀ او آثار پادشاهی و شکوه الهی را میبیند و به همسرش میگوید که او را بسیار گرامی دار و جایی عزیز بر وی مقرر کن و زلیخا ظاهرا با خود گفته است چه جایی عزیزتر از دل که او را آنجا خواهم نهاد...
برگرفته از کتاب "در صحبت قرآن"
-------------------------------------------------
1- مولانا
2- حافظ