انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

در مسیر عزرائیل

تصور کنید که پس از یک روز کاری شلوغ و خسته کننده غرق در افکار خود در جاده ای نه چندان خلوت آهسته به سمت منزل می روید ناگهان از مسیر روبرو اتومبیلی با سرعتی سرسام آور به بلوک های سیمانی وسط جاده برخورد می کند و صدایی شبیه انفجار پرده ی افکار تو را پاره می کند.

آورده اند که : حضرت موسی به عروسی دو جوان نیک سرشت قومش دعوت شده بود، پایان میهمانی و پس از خداحافظی عزرائیل را بر بالای خانه بخت و حجله عروس و داماد دید! از او پرسید تو اینجا چه میکنی؟ 

   

عزراییل گفت امشب آخرین شب زندگی این عروس و داماد است ماری سمی در میان بستر این دو جوان خوابیده و من باید در هنگام خواب و همبستر شدن آنها جان هر دو را به امر پروردگار در اثر نیش مار بگیرم . موسی با اندوه از ناکامی و مرگ این دو جوان نیک و مومن به خانه خود رفت و صبحگاهان برای برگذاری مراسم دعا و دفن آن دو بازگشت اما در کمال تعجب عروس و داماد را زنده و شاد از دیدن پیامبر خدا در حال بیرون انداختن جسد ماری سیاه یافت!

از خدا دلیل دادن این وقت و عمر اضافه به ایشان را پرسید؟ جبرییل نازل شد و گفت دلیل را خود با سوال از اعمال شب قبل ایشان خواهی یافت.

موسی از داماد سوال کرد؟

جوان گفت وقتی همه رفتند فقیری در زد و گفت من خبر عروسی شما را در روستای مجاور شنیدم و تمام بعدازظهر و شب را برای خوردن و بردن یک شکم سیر از غذای شما برای خود و همسر بیمارم در راه بودم لطفا بمن هم از طعام جشنتان بدهید.

بداخل آمدم و جز غذای خودم و همسرم نیافتم غذای خود را به آن مرد گرسنه دادم خورد برایم دعای طول عمر کرد و گفت برای همسرم هم غذا بدهید او نیز چون من سه روز است غذای مناسبی نخورده است. با خجالت قصد ورود و بستن در را داشتم که همسرم با رویی خندان غذای خودش را به مرد داد و او در هنگام رفتن برای هردوی ما دعای طول عمر ،رفع بلا و مصاحبت با پیامبر خدا در اولین روز زندگی مشترکمان را کرد و رفت.

وقتی قصد ورود به بستر را داشتیم مجمعه (سینی بزرگ و سنگین از جنس مس ) از دست همسرم برروی رختخواب افتاد و باعث مرگ این مار سمی که در رختخواب ما بود گشت، پس ما هر دو دیشب را تا اکنون بعبادت گذراندیم و....


حال تصور کنید که پس از یک روز کاری شلوغ و خسته کننده غرق در افکار خود در جاده ای نه چندان خلوت با سرعت 40-50 کیلومتر در حال رانندگی به سمت منزل هستید ناگهان از مسیر روبرو ( لاین مقابل ) اتومبیلی با بیش از 150 کیلومتر سرعت به بلوک های سیمانی وسط جاده برخورد کرده و صدایی شبیه انفجار پرده ی افکار تو را پاره کند.

بعد هم مثل فیلم های هالیودی و به سبک کبری 11 اتومبیلی را در هوا می بینی که واژگون در حال پرواز است ، موج برخورد ماشین به بلوک ، خُرده های شیشه ، پلاستیک و سنگ ریزه و گرد وخاک بر سقف و بدنه خودرو شما مانند دانه های تگرگ می بارند و اتومبیل معلق با فاصله کمتر از نیم متر از بالای شما عبور می کند و  درحالی که مبهوت شده ای از آینه می بینی که با چه شدتی بر زمین می خورد و سرنشینانش در دم جان می دهند و تو همچنان مبهوت ، یارای پیاده شدن و کمک کردن به حادثه دیدگان را نداری نه اینکه ترسیده باشی هنوز نتوانسته ای این چند ثانیه را هضم و حلاجی کنی ، انگار زمان متوقف شده و مغزت فرمان حرکت نمی دهد، شاید...

نمی دانم ... که بود و چه بود اما می دانم آن شب قسمت عزرائیل مشتاق نشدی هر چند دقیقا در مسیرش بودی ....  

                                                                                                                              نماد : دوشنبه 99/11/27 












نظرات 2 + ارسال نظر
محمدطاها سه‌شنبه 26 اسفند 1399 ساعت 10:03

خداروشکر که به خیر گذشته

محمدطاها چهارشنبه 27 اسفند 1399 ساعت 00:57

خدا رو هزاران بار شکر که دفع خطر شده
فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین

براتون صدقه دادم استاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد