رفتار سه تا چهار روزه رسانه ها بعد از برخورد موشک به هواپیمای اوکراینی و انکار واقعیت در آن سه چهار روز را کسی از یاد نمیبرد یادمان نمیرود صداوسیما برنامه های متفاوتی گذاشته و با کارشناسان مختلفی صحبت کرد تا برخورد موشک به هواپیما را دروغ معرفی کرده و آن را یک حادثه به دلیل نقص فنی بداند. خیلی از رسانه های دیگر نیز همین خط را دنبال می کردند. بعد از معلوم شدن واقعیت بسیاری با این پرسش مواجه شدند که پس وجدان های عده ای که این رخداد را به گونه ای دیگر جلوه دادند چگونه راضی شد؟ هرچند این رسانه ها و صداوسیما بعد از بیانیه ستاد کل نیروهای مسلح اعلام کردند که نمیدانستند این واقعه برخورد موشک بوده، اما باز هم این سوال را ایجاد کرد که چه طور در مورد چیزی که نمیدانستید تا این اندازه صریح و مطمئن اظهار نظر کرده اید و آن را به خورد مخاطبان البته اندک خود داده اید. دروغگویی آگاهانه یا نا آگاهانه رسانه ها در آن چند روز افتضاح وصف ناشدنی بود که تا مدت ها این سوال را مطرح می ساخت که مگر می شود تا این اندازه رسالت رسانه ها از مسیر صحیحش به دور باشد. البته در مورد خیلی از حوادث دیگر نیز خبرها یا گزارش هایی تهیه شده که روایت این رسانه ها را شک برانگیز و باعث تاسف کرده است.
در واقعه ای که برای مرحوم مهسا امینی رخ داده، نیز شاهد رویکردی مشابه، یک طرفه و تاسف بار از سوی برخی رسانه های خاصی که رفتارشان مطابق با خوانش اکثریت مردم نیست بودیم. رویکردی که بنا داشت مسئولین گشت ارشاد را بی گناه تر جلوه دهد و شخص امینی را مقصرتر! ادامه مطلب ...
نمیدانم در عمرش یک روز هم روزه گرفت یا نه، ولی میدانم خیلی مرد بود. لاغر اندام و همیشه آراسته، آرام و متفکر بود و هر وقت صحبت میکرد انگار هزار سال کلاس سخنوری رفته بود. ادیبانه و شمرده حرف میزد. چینهای پیشانیاش همیشه به صورت کشیده و صورت تراشیدهاش زیبایی خاصی میداد. کارمند شرکت نفت بود. از قبل از انقلاب، از خارجیهای شرکت یاد گرفته بود یا از جوانی همین طور بوده، هنوز نمیدانم. اما، میدانم همیشه همانی بود که بود. هیچ وقت تظاهر نمیکرد به چیزی که نبود. آن وقتهایی که ما نمیدانستیم مبل چی هست، خانهشان مبله بود. نه که پولدارتر از ما باشند. دوست داشت که این طور باشد و بود. اذان که میدادند ما میدویدیم برای وضو و نماز، عمو غلام سیگارش را روشن میکرد و میرفت گوشهای و به فکر فرو میرفت. همیشه دلم میخواست ازش بپرسم به چه فکر میکند اما هیچ وقت نتوانستم. ادامه مطلب ...
کلزاد پسر بزرگ یکی از خان های ایل ورکوه بختیاری روزی بی هوا دلش گرفت و سر به بیابان گذاشت ، در مسیر ناکجا آباد به ایلی رسید که بر سر چشمه ای اتراق کرده بودند ، رفتار مردمان این ایل به دل کلزاد نشست پس بی آنکه خود را معرفی کند در ایل ماند، آرام آرام خودی نشان داد ، دستیار خان ایل شد و به منزلت رسید.
اما از بازی روزگار پس از گذشت چند صباحی کلزاد عاشق دختر خان شد. دختر خان نیز که نامش تی به ره (یعنی چشم به راه) بوده هم به عشق کلزاد دچار شد، وقتی خبر به خان رسید چون کلزاد را هم تراز دختر نمی دید او را زندانی کرد. پس از مدتی خان مقرر کرد تا دخترش به عقد پسر خان ایل پشت کوه در بیاید ، شب عروسی یکی از دوستان کلزاد او را از زندان فراری می دهد. کلزاد نیز بهمراه دختر و دوستش به کوهستان می گریزند. ادامه مطلب ...