طی دو روز گذشته لرستان 11 بار لرزیده است که آخرین لرزش آن مربوط به بامداد امروز پنج شنبه در خرم آباد می باشد.
روز سه شنبه هفته جاری نبز استان لرستان شاهد وقوع یک زلزله نسبتا شدید بود که بر اثر آن بسیاری از شهرستانهای استان لرزیدند. این زمین لرزه با شدت 4.9 ریشتر با کانون اصلی سپیددشت به وقوع پیوست.
پس از وقوع این زمین لرزه خرم آباد و دیگر بخشهای تابعه و حتی چالانچولان و کوهنانی نیز شاهد زمین لرزه بودند به طوریکه در مدت زمان دو روز گذشته 11 زمین لرزه در مناطق مختلف استان توسط موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران برای استان لرستان ثبت شد.
بنابر این گزارش در این زمین لرزه ها خرم آباد، زاغه، سپیددشت، کوهنانی و چالانچولان تکان خوردند که بزرگترین پس لرزه بعد از وقوع زلزله اصلی 4.9 ریشتری و زلزله 3.1 ریشتری در خرم آباد با شدت 3.2 ریشتر صبح امروز در خرم آباد به وقوع پیوست.
مرکز زلزله نگاری کشوری به طول و عرض جغرافیایی 48.51 و 33.29 بوده است.
خرم آباد مرکز استان لرستان دارای نزدیک به نیم میلیون نفر جمعیت است.
استان لرستان از نواحی زلزله خیز کشور است که وقوع زمین لرزه های مخرب در دره سیمره، سیلاخور و بروجرد در ادوار گذشته بهترین گواه لرزه خیزی استان لرستان است.
ادامه مطلب ...از بد روزگار اتومبیل مردی درست جلوی حیاط یک تیمارستان پنچر شد ، راننده بخت برگشته مجبور شد جک بزند و به تعویض لاستیک اقدام کند.
و باز هم از بد روزگار وقتی داشت لاستیک رو عوض می کرد، ماشین دیگه ای به سرعت از روی مهرههای چرخ که در کنار ماشین گذاشته بودن ، گذشت و آنها را به زیر نرده های روی جدول انداخت و آب مهرهها را برد. مرد حیران مانده بود که چکار کنه. خیلی فکر کرد به جایی نرسید بالاخره تصمیم گرفت که ماشینش رو همانجا رها کنه و برای خرید مهره چرخ بره. در این حین، یکی از دیوانهها که از پشت نردههای حیاط تیمارستان، نظارهگر این ماجرا بود، او را صدا زد و گفت:
از هر کدام از 3 چرخ دیگه ماشین، یه مهره بازکن و این لاستیک را با 3 مهره ببند و برو تا به تعمیرگاه برسی!
مرد اول توجهی به این حرف نکرد، ولی بعد که با خودش فکر کرد، دید ایده بدی نیست و بهتره که همین کار رو بکنه. پس به راهنمایی او عمل کرد و لاستیک زاپاس را بست. هنگامی که خواست حرکت کند رو به آن دیوانه کرد و گفت: "خیلی فکر جالب و هوشمندانهای داشتی، پس چرا تو را توی تیمارستان انداختن؟"
دیوانه لبخندی زد و گفت: من اینجام چون دیوانهام، ولی احمق که نیستم
روزی پادشاهی سه وزیر ارشد خودش رو فرا خواند ، به هر کدام کیسه ای داد و گفت به باغ بروید و از میوه ، کیسه ها رو پر کنید و فردا صبح برای من بیاورید.
وزیر اول چون شاه خواسته بود با ظرافت تمام فقط میوه های درجه یک و ممتاز رو جدا می کرد و در کیسه می ریخت.
وزیر دوم که متعقد بود پادشاه خیلی توجه ای به درون کیسه او نخواهد کرد روی کیسه رو با میوه های خوب و درون اونو با هر میوه ای که دم دست بود پر کرد .
وزیر سوم هم که فکر می کرد پادشاه اصلا به کیسه او نیازی ندارد و به آن نگاه نخواهد کرد از در تنبلی وارد شد و بر کف باغ نشست و با علف و شاخ و برگ کیسه رو پر کرد.
فردا وقتی که هر سه نفر با کیسه ها به حضور شاه رسیدن ، پادشاه دستور داد هر سه نفر رو به مدت سه ماه به زندان انفرادی ( سیاه چال ) انداخته و به جای آب و غذا کیسه هاشونو بهشون تحویل بدن .