انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

کتاب زندگی 1

فصل نخست : کودکی ، بخش اول

    «با تشکر از دوست عزیزم نماد که قسمتهایی از دفتر خاطرات خود را به نام کتاب زندگی ، به صورت سریالی در اختیار سایت قرار خواهد داد تا از این هفته بر روی سایت قرار گیرد.»1

 

     زمستان سردی بود هر روز بر ارتفاع برف روی چینه2 حیاط افزوده می شد، کوهستان کاملا سفیدپوش شده بود من شش ساله بودم. برف مثل پشم حلاجی شده همه چیز را در زیر خود مدفون کرده بود از پشت پنجره بزرگ آبی رنگ اتاق دسته های پرنده را می دیدم که دور خانه ها می چرخیدند و برای پیدا کردن دانه چه ها که نمی کردند. وقتی مادرم از اتاق تنور سوز3 بیرون می آمد و دسته نون تازه را می آورد به من می گفت: "پسرم برو خرده نونها رو بریز رو پشت بوم برا گنجشگ ها " ، چه حالی می داد هنوز نانها را نریخته بودم که گنجشگها می آمدند و غوغایی به پا می کردند، بهر حال روزها گذشت به نیمه آخر اسفند رسیدیم . از اواخر آذر بعد از اولین برف سنگین تا آن روز  ارتباط روستا ما با بقیه مناطق قطع بود ،  

 

ادامه مطلب ...

رستم کوچک خوشنویسی

حروف را آنچنان کشیده و زیبا می نویسد که انگار از ابتدا خوشنویس متولد شده، حرف از خردسال ترین خوش نویس ایران است که قرار است روزی "رستم" عرصه هنر اصیل خوش نویسی شود.

حالا دیگر این پسربچه خوش نویس را همه می شناسند و استادان خوشنویسی ایران به او دل بسته اند؛ پسربچه ای که همه کودکی هایش پر از خطوط نستعلیق و شکسته است، خطوطی که به آنها عشق می ورزد و در نگاه کودکانه اش می شود علاقه به این هنر ایرانی را دید. 

 

حرف از علی رضا رستمی است، دانش آموز کلاس سوم ابتدایی که در شهرستان کوهدشت استان لرستان زندگی می کند. "علیرضا" زیر نظر پدرش از چهار سالگی نی را در مرکب برد و سوار مرکب خوشنویسی شد.  

 

 

علیرضا با خوشنویسی از سن چهار سالگی خردسال ترین خوشنویس ایران اسلامی نام گرفت، کودکی که همه کودکی هایش در خطوط آغشته به "نی" و "مرکب" خلاصه شده است.

ادامه مطلب ...

حرف مفت

 

 

-----------------------------------------------------------------------------------------------------     

     وقتی ناصر الدین شاه دستگاه تلگراف را به ایران آورد و در تهران نخستین تلگرافخانه افتتاح شد. مردم به این دستگاه تازه بی اعتماد بودند، برای همین، سلطان صاحبقران اجازه داد که مردم یکی-دو هفته ای پیام های خود را رایگان به شهر های دیگر بفرستند. وزیر تلگراف استدلال کرده بود که ایرانی ها ضرب المثلی دارند که می گوید "مفت باشد. کوفت باشد". یعنی هر چه که مفت باشد مردم از آن استقبال می کنند. همین طور هم شد. مردم کم کم و با ترس برای فرستادن پیام هایشان راهی تلگرافخانه شدند. دولت وقت، چند روزی را به این منوال گذراند و وقتی که تلگرافخانه جا افتاد و دیگر کسی تلگرافخانه را به شعبده و جادو مرتبط نکرد مخبر الدوله دستور داد بر سردر تلگرافخانه نوشتند: "از امروز حرف مفت قبول نمی شود." می گویند "حرف مفت" از آن زمان به زبان فارسی راه پیدا کرد.  

--------------------------------------------------------------------------------------------------------