به دنبال پیگیریهای خبرگزاری ها و کمک های فعالان محیط زیست با ایجاد شرایط حفاظتی نسبتا مطلوب برای سمندر لرستانی وضعیت این گونه در لیست قرمز IUCN بهبود یافت.
قابل ذکر است که راسته دوزیستان دم دار در خانواده پهناور حیات وحش ایران شامل 9 گونه سمندر بوده که اکثر آنها در شرایطی نامعلوم یا بحرانی به سر می برند. در بین این خانواده 9 نفره، سمندر کوهستانی لرستان در سال های اخیر تهدیدهای بسیاری را تجربه کرده و همچنان جمعیت این گونه با خطرات مختلفی روبروست.
این گونه ارزشمند در محیطی از بقایای جنگلهای بلوط که حاوی آب های خنک باشد زیست کرده و بر پشت خود خال ها یا نوارهای زرد و نارنجی چشمگیر روی زمینه قهوه ای داشته و زیر بدنشان زرد یا نارنجی قرمز است.
فرزند آتش، موجودی زیبا در کوران تهدیدها
نام این گونه ترکیبی از دو کلمه سام (آتش) و اندر (درمیان) بوده و به همین دلیل در برخی از کتب قدیمی او را فرزند آتش نامیده اند. در حقیقت جوامع محلی سمندر را نماد پاکی، شجاعت و انسان راست کردار دانسته و در بین آنها از احترام ویژه ای برخوردار است.
این گونه 14 سانتی متری آندمیک ایران بوده و تنها در خاک لرستان و در مرز با استان خوزستان یافت میشود. در حقیقت قرار گرفتن این گونه در بین دو استان خوزستان و لرستان به جای آنکه حفاظت و حراست بیشتری را به وجود بیاورد، سبب پاسکاری سمندر در بین این دو استان شده است تا در مقطعی از زمان شاهد کاهش جمعیت این گونه به علت نبود نظارت کافی باشیم.
ادامه مطلب ...
مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده.
مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده قُوَت کرد ( زور زد ).
دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که ” تاوان بده !”
مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، بن بست یافت.
خود را به خانه ایی درافکند.
زنی آن جا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت ( حامله بود ).
از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت ( سِقط کرد ).
خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نیز با صاحب خر هم آواز شد.
مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه ایی فروجست که در آن طبیبی خانه داشت.
جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در جای بمُرد.
پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست !
مَرد، هم چنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افکند. پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد.
او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !
مردگریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افکند که ” دخیلم! “.
قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود.
فصل نخست : کودکی ، بخش اول
«با تشکر از دوست عزیزم نماد که قسمتهایی از دفتر خاطرات خود را به نام کتاب زندگی ، به صورت سریالی در اختیار سایت قرار خواهد داد تا از این هفته بر روی سایت قرار گیرد.»1
زمستان سردی بود هر روز بر ارتفاع برف روی چینه2 حیاط افزوده می شد، کوهستان کاملا سفیدپوش شده بود من شش ساله بودم. برف مثل پشم حلاجی شده همه چیز را در زیر خود مدفون کرده بود از پشت پنجره بزرگ آبی رنگ اتاق دسته های پرنده را می دیدم که دور خانه ها می چرخیدند و برای پیدا کردن دانه چه ها که نمی کردند. وقتی مادرم از اتاق تنور سوز3 بیرون می آمد و دسته نون تازه را می آورد به من می گفت: "پسرم برو خرده نونها رو بریز رو پشت بوم برا گنجشگ ها " ، چه حالی می داد هنوز نانها را نریخته بودم که گنجشگها می آمدند و غوغایی به پا می کردند، بهر حال روزها گذشت به نیمه آخر اسفند رسیدیم . از اواخر آذر بعد از اولین برف سنگین تا آن روز ارتباط روستا ما با بقیه مناطق قطع بود ،
ادامه مطلب ...