چهار شمع به آرامی میسوختند و با هم گفتگو میکردند.
محیط به قدری آرام بود که گفتگوی شمعها شنیده میشد.
اولین شمع گفت: من «دوستی» هستم اما هیچکس نمیتواند مرا شعلهور نگاه دارد و من ناگزیر خاموش خواهم شد.
شمع دوستی کم نورتر و کم نورتر شد و خاموش گشت.
شمع دوم گفت: من «ایمان» هستم اما اغلب سست میگردم و خیلی پایدار نیستم.
در همین زمان نسیمی آرام وزیدن گرفت و او را خاموش کرد.
شمع
سوم با اندوه شروع به صحبت کرد:
من «عشق» هستم
از واقعه بسیار مهم غدیرخم دو نکته مورد غفلت قرارگرفته است. یکی آنچه در پیرامون این واقعه رخ داده است و دیگر متن کامل خطبه غدیر که کمتر به آن پرداخته شده و عموم شیعیان از متن کامل آن بی خبرند. در اینجا تنها به مطلب اول اشاره ای خواهد شد.
ابن لیلی کندی می گوید: از زیدبن ارقم (یکی از اصحاب معروف رسول خدا صلی الله علیه و آله) سؤال شد: آیا تو شنیدی که پیامبر در روز غدیر فرمود: من کنت مولاه فعلی مولاه. کسی که من رهبر او هستم پس علی رهبر اوست. زید در پاسخ گفت: نعم قد قالها له اربع مرّات؛ آری شنیدم که پیامبر این سخن را چهار بار درباره او گفت[1]
حوادث قبل از خطبه غدیر خم:
در ذى الحجه سال دهم هجرى پیامبر (ص) تصمیم گرفت به مکه رفته و آخرین حجّ خود را در معیّت مؤمنان بجا آورده و مناسک حج ابراهیم را عملا به آنان بیاموزد، پس از انجام مراسم حج فرشته وحى بر رسول خدا (ص) نازل شد و این آیه را ابلاغ نمود: (یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ: اى رسول ما، آنچه راى از جانب پروردگارت بر تو نازل شده ابلاغ کن، چون اگر این عمل راى انجام ندهى، رسالت خدا راى انجام ندادهاى و خداوند تو راى از شرّ مردم حفظ مىکند) [2] آنگاه پیامبر (ص) مردم را در منطقهاى به نام (غدیر خم) متوقّف فرمود و درنگ نمود تا سایر مسلمانان نیز به آن منطقه برسند، [3]
جریربن عبدالله می گوید: همراه رسول خدا صلی الله علیه و آله در حجة الوداع شرکت نمودیم، پس از حج در صحرای غدیر خم رسیدیم پیامبر اعلام نمود که همه برای نماز جمع شوند. همه ما از مهاجر و انصار اجتماع کردیم، رسول خدا در نقطه وسط جمعیت برخاست و فرمود: ایها الناس بم تشهدون؟ ای مردم به چه گواهی می دهید؟ حاضران گفتند: گواهی می دهیم که معبودی جز خدای یکتا نیست. پیامبر فرمود: سپس به چه گواهی می دهید؟ حاضران گفتند: گواهی می دهیم که محمد صلی الله علیه و آله بنده و رسول خداست. پیامبر صلی الله علیه و آله پرسید: فمن ولیکم؟ ولی و رهبر شما کیست؟ گفتند: ولی ما خدا و رسول اوست. در این هنگام پیامبر دستش را بر شانه علی زد و او را بلند کرد تا بایستد. [4]
فصل نخست : روزهای بارانی بخش اول : شیشه و سنگ
اواخر مهر 88 جهت سرپرستی اکیپ مقیم شرکت به پروژه سد گتوند واقع در 20 کیلومتری شهر شوشتر استان خوزستان مسافرت کردم سفرم حدود دو هفته طول کشید معمولا هر روز با همسرم تماس می گرفتم و از اوضاع و احوال با خبر می شدم من در مسافرتها معمولا خیلی دلواپس خونه نبودم چون خونه پدر همسرم که من او را عمو صدا می کردم فقط چندتا کوچه تا خونه ما فاصله داشت ، همسرم هیچ وقت عادت نداشت از شرایط شکایت کنه حتی خیلی وقتا اگه مریض هم می شد تا حد امکان بروز نمی داد .
اما چند روز آخر این سفر اکثر اوقات از سردرد شدید شکایت می کرد ، من هم بخاطر دلداری ایشون می گفتم چیزی نیست احتمالا زیاد تلویزیون نگاه می کنی چشمات ضعیف شده اومدم می برمت پیش یه متخصص خوب . روز سوم آبان به خونه برگشتم ولی وقتی رنگ و روی همسرم را دیدم تازه به عمق فاجعه پی بردم ، بلافاصله روز بعد به هر ترتیبی که بود از یه پزشک خوب بنام دکتر شقاقی متخصص مغز و اعصاب وقت گرفتم و بعد از ظهر رفتیم مطب ایشون . چند ساعتی معطل شدیم تا نوبت ما شد دکتر معاینه بالینی را انجام داد ، متوجه چیزی نشد اما با توجه به شرایط و گفته های همسرم پیشنهاد داد برای اطمینان بیشتر نوار مغز گرفته بشه من هم موافقت کردم .
نوار مغزی توسط منشی دکتر گرفته می شد بعد دکتر به اتاق نوار مغز می آمد و نوارهای را بررسی می کرد، تا نوبت ما شد حدود یک ساعتی طول کشید ، گرفتن نوار هم بیست دقیقه زمان برد اما عجیب تر از همه رفتار دکتر بعد از دیدن نوار بود من متوجه شدم که دکتر نوار رو نگاه کرد و به اتاق خودش رفت سه بار این اتفاق تکرار شد ، حس ششم از خبرهای خوش حکایت نمی کرد.
ادامه مطلب ...