انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

زیستگاه سمندر

با توجه به پیگیری رسانه ها و فعالان محیط زیست برای حراست هر چه بیشتر از سمندر لرستانی میراث فرهنگی استان نیز پای کار آمد تا زمینه ثبت ملی زیستگاه این گونه اندمیک لرستان را را به عنوان یک جاذبه طبیعی فراهم کند.

سید قاسم قربانی مدیر کل میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری استان لرستان با بیان اینکه در این زمینه میراث فرهنگی دو موضوع آگاهی بخشی به جوامع محلی و همچنین معرفی این گونه اندمیک به جهانیان را در دستور کار قرار داده، عنوان کرد: در این راستا ثبت زیستگاه سمندر لرستانی به عنوان یک میراث و جاذبه طبیعی مد نظر قرار دارد.

   

  

وی با اشاره به برگزاری دوره های آموزشی در این رابطه برای جوامع محلی گفت: با ثبت زیستگاه این گونه زمینه های لازم برای آشنایی طبیت گردان با سمندر لرستانی از یک سو و همچنین ارتقا آگاهی های مردم و گردشگران از اهمیت این گونه از سوی دیگر فراهم خواهد شد که در این راستا با همکاری دفتر واحدهای کوچک سازمان ملل به دنبال برگزاری یک کارگاه آموزشی هستیم.

ادامه مطلب ...

زخم نرم افزاری

 

 

دیروز یه سری به وبلاگ دوست خوبم مهندس اسحاقی زدم که یه مطلب جالب به اسم عادت زخمدرد  نوشته بودن ، یه قسمت از مطلبشون متن زیر بود :

"اصولا بعضی زخم ها وقتی دردشان تمام می شود عادی می شوند . هم برای ما و هم برای کسانی که زخم های ما را تماشا می کنند .

شاید جای زخم مانده باشد اما متوجهشان نمی شویم.

اما امان از بعضی زخم ها که نه دردشان تمام می شود

نه عادی می شوند

و نه فراموش ..."

اینجا رو که خوندم یاد یکی از نصیحتهای همیشگی مادرم افتادم  که میگه توی برخورد با مردم خیلی مواظب حرف زدنت باش چراکه بعضی از حرفا قلب آدما رو  بیشتر از ضرب شمشیر جر می ده . و این حکایت رو هم پیرو حرفاش تا حالا بیشتر از صد بار برام تعریف کرده که :

ادامه مطلب ...

کوزه

 

چند روز پیش با یه دوست قدیمی همسفر شدم ، آخرین باری که با هم مسافرت کرده بودیم حدود هشت سال پیش در آخرین روزهای دانشگاه بود . 

من و حاج مصطفی عابدزاده 4سال  هم دانشگاهی و همکلاسی  بودیم .  

علاوه بر هم اتاقی بودن توی جاهای مختلف از کارگاه ماشین آلات گرفته تا گروه علمی ماشین آلات و گروه سما در کنار هم بودیم . 

سال 83 دانشگاه تموم شد ، حاجی مشغول کار شد و من سربازی ، ولی باز دست تقدیر ما رو از سال 86 با هم همکار کرد ، اما جالب بود که ما توی این چند سالی که با هم کار می کردیم تا حالا با هم مسافرت کاری نرفته بودیم . 

حاجی خیلی وقتا حرف های جالبی می زنه ، خیلی رکه برا همین هم اکثر بچه ها خیلی با حاجی  حال نمی کنن آخه اینجا ایرانه و متاسفانه یکی از خصوصیات ما استقبال از چاپلوسی و موضع گیری  وقت انتقاده ، بهر حال توی این سفر داشتم از دوران کودکی و شاهنامه خونی پدرم با احساس تمام صحبت می کردم و اینکه بابا برای فهم ما بعد از خوندن شعر اونو خیلی ساده و داستانی توضیح می داد ، به اینجا که رسیدم حاجی یه نگاه به چهره من کرد و گفت : "از کوزه آن تراود که در اوست "

  

ادامه مطلب ...