انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
انجمن دالوند

انجمن دالوند

مدعی خواست که آید به تماشاگه راز ................. دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد

هوندا سیویک -- محبوب تر از قبل

 

 

 شرکت ژاپنی هوندا اخیرا اعلام کرده که از این پس  مشتریان خودروی مشهور سیویک می توانند یک موتور جدید 1.6 لیتری I – DTEC را سفارش دهند.

 

به گزارش خبر خودرو، طبق اعلام شرکت تولید کننده ، هم اکنون خودروی هوندا سیویک با یک موتور جدید 1.6 لیتری I – DTEC دیزل در قاره اروپا عرضه می شود ،هوندا عقیده دارد این موتور از لحاظ مصرف سوخت و فاکتورهای حرکتی بهترین موتور در کلاس خود می باشد.

هوندا اعلام کرده که خودروی سیویک مجهز به موتور 1.6 لیتری دیزل در هر سیکل حرکتی 78.5 مایلی (تقریبا 126 کیلومتر ) ، مصرفی در حدود یک گالن ( تقریبا 4.546 لیتر ) دارد

ادامه مطلب ...

حس شعر

بعد از مدتها امروز حس شعر دارم ، شعردانم درد می کند ، دل گرفته ام بی تاب است شاید، بخاطر این روزها باشد ، یاد آوینار و شب های شعرش بخیر ، یاد نه نه قمرها و شعرهای نوشان بخیر یاد آن روزی که می گفتم : شاعری وارد ابوریحان۱ شد حس شعرش را به نگهبانی سپرد و یاد آن روز که گفتی :  " زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم  ناز بنیان مکن تا نکنی بنیانم "

تصمیم گرفتم دلتنگی نوجوانی را با شب بی مهتاب فریدون تسکین دهم .  

                                                                                              نماد -- نوزدهم آبانماه 

 

 

 

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم 

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم 

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم 

شدم آن عاشق دیوانه که بودم 

در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید 

باغ صد خاطره خندید

عطر صد خاطره پیچید 

ادامه مطلب ...

کتاب زندگی – جلددوم 2

                  فصل نخست : روزهای بارانی         بخش دوم : قاصدکهای امید 

 

 

 

ادامه کتاب زندگی -- جلد دوم ۱ 

سکوت سنگینی وجودمو فرا گرفته بود توی مسیر تا خونه داشتم به گزینه های مختلف مرگ ، زندگی و خاطرات مشترک فکر می کردم گاه گاهی گونه ام تر می شد ....

توی مسیر پدر خانم  زنگ زد و گفت دیر وقته شام براتون گذاشتیم بیاید خونه ما .

چقدر طول کشید و چطوری رفتیم اصلا نمی دونم .

 

خیلی سعی می کردم کسی چیزی نفهمه ولی از قدیم گفتن "رنگ رخسار خبر دهد از سر درون " ، هی حرفای دکتر که می گفت پدر و مادرشو خبر کن یادم می اومد ، از طرفی اونا هم خیلی اصرار کردن و از علت دکتر رفتن و حال و هوای پریشون ما پرسیدن ، بالاخره تصمیم گرفتم قسمتی از واقعیت رو بگم.

 

گفتم یه توده کوچولو چربی تو سر شیرینه که با یه عمل ساده رفع می شه ، وای که مادرش داشت پس می افتاد خلاصه کلی توجیه کردم تا کمی آروم شد ، شانس آوردم که صحبتی از تومور نکردم ، کافی بود فقط یه کلمه در مورد تومور می گفتم خون و خونریزی می شد.

 

دو سه لقمه شام خوردم ولی چه شامی ، فکر می کردم دارم سنگ قورت می دم .

 

تصمیم گرفتیم صبح زود به اولین آدرس سفارشی دکتر یعنی بیمارستان میلاد بریم و کارا رو شروع کنیم تا صبح حتی یه لحظه هم چشام روی هم نرفت . وقتی آدم تو این موقعیت قرار می گیره کلا قدرت تفکرشو از دست می دهد ، احساس و تفکرش عین بچه ها می شه ، اون شب یکی از طولانی ترین شب های عمر رو تجربه کردم .

ادامه مطلب ...